نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
تهی کردیم از نامحرمان هم دیده و دل را
فرود آرد کجا تا ساربان از ناقه محمل را
بیا امشب ز ذکر روی او شمعی بزم آریم
ز دل وز یاد زلفش مجمری سازیم محفل را
به سد رنج از خطرها چون گذشتم ای دریغ اکنون
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
نشناخت دل از زلف تو ویرانهٔ خود را
دیوانه و شب گم نکند خانهٔ خود را
از کوی تو میآیم و از خود خبرم نیست
پرسم مگر از غم ره کاشانهٔ خود را
در خانهٔ ما یار و عجب آنکه ز هرکس
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
دادم بغمت شادی این هر دو جهان را
گر عشق نباشد که کشد بار گران را
در روی تو بگشود نظر آنکه فروبست
از کار جهان دست و دل و چشم و زبان را
از دیده همی اشک فشانم که توان دید
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
حلقهای خواهم به گوش ای عشق از زنجیر دوست
افسری آنگه به سر از گوهر شمشیر دوست
زلف خود پرتاب میسازد که میترسد مگر
برنتابد با دل دیوانهام زنجیر دوست
عقل در گنجینهٔ سر لوحی از تدبیر یار
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
خار از آن باغ بپای دل ماست
که گل و گلبن آن از گل ماست
چشمه ی خضر درخشید ز دور
یا که تیغی بکف قاتل ماست
مشکلی نیست که آسان نشود
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
در دلم جلوه نما یا شمری فرسنگ است
پیش یک جلوه ی تو عرصه ی عالم تنگ است
سنگ بردار که در جام علایق زهر است
جام بگذار که در دست حوادث سنگ است
پا بسر تا ننهی سر ننهی بر در دوست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
مهی امشب مگر در خانهٔ ماست
که عالم روشن از کاشانهٔ ماست
به آبادی مبر ای خواجه رنجی
ببین گنجی که در ویرانهٔ ماست
ملامتها که بر من کردی امروز
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
بستم ز دعا لب که دعا بی هوسی نیست
ما را زخدا غیر خدا ملتمسی نیست
هر جا نگرم کورم و در روی تو بینا
در مردمک دیده بغیر از تو کسی نیست
خاری طلبد عشق که در آتش سوزان
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
جان و جانان، دل و دلبر به هم است
تن اگر دور بماند چه غم است
چشم و زلف تو ببایست که نیست
ورنه از سنبل و نرگس چه کم است
سینه با مهر تو آتشکده است
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
آگاه کسی ز کار ما نیست
کاو را نظری به یار ما نیست
ماییم و دلی خراب و آن نیز
یک روز به اختیار ما نیست
صیدی که سر از کمند پیچد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
شاهد ما چه غم ار پرده دروقلاش است
آفتاب است و نهان از نظر خفاش است
مردمان بیشتر آنست که غافل گذرند
زحدیثی که بهر کوچه و برزن فاش است
دل بی عشق بهر لحظه اسیر هوسی ست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
اگرت دیده و دل شیفته و گریان نیست
برو ای خواجه که در عشق ترا فرمان نیست
منظر دوست چرا از نظری اشک فشان
نوبهاریست که دروی اثر از باران نیست
روی بیگانه چو روز است ولی روز فراق
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
حاصل انجام جز کشته ی آغاز نیست
ناصح مشفق مگر آگه از این راز نیست
خویش اگر کینه جوست لازم روی نکوست
سرو سر افراز را سر کشی از ناز نیست
صحن چمن دیده ام خانه ی صیاد هم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
چشم صاحبنظران خیره بر آن ایوان است
که بهر سو نگری حلوه که جانان است
عکسها در نظر آیند ولی یک اصل است
جسمها جلوه گر آینده ولی یک جان است
دیده ی اصل نگر شیفته ی صورت عکس
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸
دوست میگفتم ترا زاول نه آن میبینمت
دشمن دل بودی اینک خصم جان میبینمت
نه همین در کاخ دل با چشم جان میبینمت
در جهان با چشم صورت بین عیان میبینمت
تو کجا و مهر و کین من، من از سودای عشق
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
حاجت به عرض حاجت و اظهار حال نیست
آنجا که جود اوست مجال سؤال نیست
از پیشگاه عشق مثالی رسیده است
جستم ز عقل چاره به جز امتثال نیست
دل دادهایم و سر به کمندت نهادهایم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
پیوند غمت گسستنی نیست
صید تو ز قید رستنی نیست
پیمانه شکسته ایم و خم نیز
این توبه دگر شکستنی نیست
گردی که ز راه عقل خیزد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
مثال هستی با نیستی روان و تن است
روان حقیقت هستی و نیستی بدن است
نه صرف هست هویدا نه صرف نیست پدید
نمایش خوش از آمیزش دو مقترن است
نه هست نیست شدستی نه نیست هست شود
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
سلسله ای ساخته کاین جعد موست
وقت دلی خوش که گرفتار اوست
ابرو و مژگانش چو ترکان شوخ
تیغکش و تیز زن و فتنه جوست
دلبر بزم است و دلاویز رزم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
بادهٔ عشق ترا دل جام شد
پرتو روی ترا جان نام شد
زین سپس پیمان غم باید شکست
نوبت پیمانه، عهد جام شد
در شمار خاصگان مردود ماست
[...]