بستم ز دعا لب که دعا بی هوسی نیست
ما را زخدا غیر خدا ملتمسی نیست
هر جا نگرم کورم و در روی تو بینا
در مردمک دیده بغیر از تو کسی نیست
خاری طلبد عشق که در آتش سوزان
سد برگ گل تازه چو خشکیده خسی نیست
دیوانه در این شهر که بی سلسله دیدست
جز من که بگیسوی توام دسترسی نیست
رهبر سوی او ناله ی دلسوختگان است
دل در ره این بادیه کم از جرسی نیست
ظلمت ببرد رخت چو خورشید برآید
بردار زرخ پرده که در خانه کسی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق و عاشقانهای است که شاعر از عشق و ارتباط با خداوند و معشوق خود دارد. شاعر میگوید که دعا کردن بدون عشق و هوس برای او معنایی ندارد و تنها به خداوند رجوع میکند. او در تلاش است تا عشق را در دل خود احساس کند، اما تنها معشوقش را در ذهن خود میبیند. در این شهر، او خود را تنها دیوانهای میداند که به سوی معشوقش میرود و میداند که هیچ چیز دیگری جز عشقش برایش اهمیت ندارد. در نهایت، شاعر از تاریکی و مشکلات میگوید و میخواهد پردهها را کنار بزند تا نور عشق و حقیقت را بیابد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه ما در دعا هیچ تمایلی به درخواست چیزهای دنیاوی نداریم، از خداوند درخواست دیگری غیر از خود او نداریم و به همین دلیل زبانم را از دعا بستهام.
هوش مصنوعی: هر کجا که نظر بیندازم، در آنجا چیزی نمیبینم و تنها در حضور تو است که بینا هستم. در مردمک چشمانم غیر از خودت هیچکس دیگری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: عشق مانند خار است که در آتش سوزان به دنبال خود میگردد، در حالی که برگ گل تازه مثل چمن خشک شده نیست.
هوش مصنوعی: در این شهر، هیچکس مانند من دیوانهای را نمیبیند که به تو، با این زیباییات، دسترسی داشته باشد.
هوش مصنوعی: رهبر به سمت او نالهها و دلنوشتههای عاشقان را به گوش میرساند و قلبی که در این مسیر حرکت میکند، کمتر از مجوّز و اجازهای برای ادامه راه ندارد.
هوش مصنوعی: تاریکی چهرهات را میپوشاند، اما وقتی خورشید پرتو میافکند، پرده را کنار بزن، زیرا کسی در خانه نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جا که منم تا به خرابات بسی نیست
لیکن چه کنم محرم این راز کسی نیست
بر سر بتوان رفت به منزل گه محبوب
سهل است پیاده بروم گر فَرَسی نیست
پنداشتم اوّل که مرا خاص مرایی
[...]
مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست
کاندر شکرستان شکری بی مگسی نیست
کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد
کانرا که غم عشق کسی نیست کسی نیست
باز آی که با هم نفسی خوش بنشینیم
[...]
فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست
پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست
ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم
کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست
از هستی من جز نفسی باز نماندهست
[...]
افسوس که جز ناله مرا همنفسی نیست
فریاد که خون شد دل و فریادرسی نیست
کس نیست که گوید خبر از منزل مقصود
وز هیچ طرف نیز صدای جرسی نیست
ما را هوس توست برآنیم که در سر
[...]
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست
فریادم از آنست که فریاد رسی نیست
از خانقه ایشیخ در کس نگشایند
معلوم شد امروز که در خانه کسی نیست
ای مرغ گرفتار که دوری ز گلستان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.