گنجور

 
نشاط اصفهانی

تهی کردیم از نامحرمان هم دیده و دل را

فرود آرد کجا تا ساربان از ناقه محمل را

بیا امشب ز ذکر روی او شمعی بزم آریم

ز دل وز یاد زلفش مجمری سازیم محفل را

به سد رنج از خطرها چون گذشتم ای دریغ اکنون

به اول گام این وادی نشان دادند منزل را

نجوید شمع نابینا و گر بینا بود جویا

فروغ وی بود روشن دلیلی شمع محفل را

چو آگاه است او ما غافل ار باشیم به باشد

که از پی می‌رود صیاد آگه صید غافل را

به تلخی جان شیرین بایدت دادن نشاط اکنون

شرابی تلخ جو و آن شاهد شیرین‌شمایل را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode