گنجور

 
نشاط اصفهانی

دادم بغمت شادی این هر دو جهان را

گر عشق نباشد که کشد بار گران را

در روی تو بگشود نظر آنکه فروبست

از کار جهان دست و دل و چشم و زبان را

از دیده همی اشک فشانم که توان دید

در آب روان سایه ی آن سرو روان را

ای باده بهاری بهاری زقدومش خبری گوی

تا خاک فشانم بسر اندوه جهان را

ساقی بده از آن می باقی قدحی باز

تا فاش کنم باقی این راز نهان را

نطرب بسرا آیتی از رحمت خاصش

تاره سوی فردوس دهم دوزخیان را