گنجور

 
نشاط اصفهانی

مثال هستی با نیستی روان و تن است

روان حقیقت هستی و نیستی بدن است

نه صرف هست هویدا نه صرف نیست پدید

نمایش خوش از آمیزش دو مقترن است

نه هست نیست شدستی نه نیست هست شود

نه حق جهان نه جهان حق نه جای این سخن است

مرا چه حد که بگویند آن من است و من او

هر آنچه هست وی است و هر آنچه نیست من است

نه عکس شخص و نه ظل و نه موج بحر و نه یم

که ظل و شخص و نم و بحر جمله خویشتن است

بگوش کس نرود این حدیث نغز نشاط

بدل بگو، نه بهر دل، دلی که ممتحن است