گنجور

 
نشاط اصفهانی

در دلم جلوه نما یا شمری فرسنگ است

پیش یک جلوه ی تو عرصه ی عالم تنگ است

سنگ بردار که در جام علایق زهر است

جام بگذار که در دست حوادث سنگ است

پا بسر تا ننهی سر ننهی بر در دوست

طی این راه مپندار که با فرهنگ است

تا تو بیرون نروی دوست نگنجد بدرون

نه همین دیده که دل در خور جاهش تنگ است

سحر را در بر اعجاز درنگی نبود

راستی جو چه غم ارخصم تو با نیرنگ است

بی ملامت ندهد عشق چنان ذوق نشاط

تو اگر نام بر آری بنکویی ننگ است

 
 
 
ناصر بخارایی

دست من همچو دل و دل چو دهانت تنگ است

اشک من با می و می با لب تو همرنگ است

همه تا باد صبا زلف تو دارند به چنگ

به جز از من که مرا باد صبا در چنگ است

من دعا گویم اگر دوست بگوید دشنام

[...]

رضاقلی خان هدایت

پا به سر تا ننهی سر ننهی درره دوست

طی این راه مپندار که بافرسنگ است

تا تو بیرون نروی دوست نگنجد به درون

نه همین دیده که آن درخور جاهش تنگ است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه