گنجور

 
نشاط اصفهانی

دوست می‌گفتم ترا زاول نه آن می‌بینمت

دشمن دل بودی اینک خصم جان می‌بینمت

نه همین در کاخ دل با چشم جان می‌بینمت

در جهان با چشم صورت بین عیان می‌بینمت

تو کجا و مهر و کین من، من از سودای عشق

گه به خود نامهربان گه مهربان می‌بینمت

تا به پیری ای جوان باری ببینی آفتی

کآفت دین و دل پیر و جوان می‌بینمت

با قدی چوگان‌صفت ای دل درین پیرانه‌سر

همچو گویی در بساط کودکان می‌بینمت

سد نشاط آرند از یک جرعه می رندان نشاط

سرگِران منشین که زین پس رایگان می‌بینمت