گنجور

 
نشاط اصفهانی

اگرت دیده و دل شیفته و گریان نیست

برو ای خواجه که در عشق ترا فرمان نیست

منظر دوست چرا از نظری اشک فشان

نوبهاریست که دروی اثر از باران نیست

روی بیگانه چو روز است ولی روز فراق

طره ی یار چو شب لیک شب هجران نیست

یار باز آمد و آشفتگی از دل نه برفت

این چه دردیست که دروی اثر از درمان نیست

هر که روی تو ندیدست زگفتار نشاط

عجبی نیست که دروی اثری چندان نیست

ناله ی بلبلش از جا نبرد دل چه عجب

هر کرا دیده به دیدار گلی حیران نیست