گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱ - نکوهش دزدان لباس روحانیت

 

ای دل ار پختهٔ عشقی، طمعِ خام مکن

همدمِ باده شو و جز هوسِ جام مکن

از رهِ خویش‌پرستی قدمی بیرون نِهْ

قطع این منزل و ره جز به چنین گام مکن

منزل اهل یقین کوی حبیب است، ای دل!

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

قصد زلف یار داری در سر ای دل هی مکن

مرد این سودا نه ای با دلبر ای دل هی مکن

دولت بوسیدن پایش تمنا می کنی

زین هوس تا سر نبازی بگذر ای دل هی مکن

عقل می گوید: غم ناموس خور، بگذر ز عشق

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

با بخت سعد یارم چون هست یار با من

شادی چو آن من شد، غم را چه کار با من؟

پیرامن دل من غم را چه زهره گشتن

چندان که همنشین است آن غمگسار با من

منصوروار گشتم مستغرق اناالحق

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

گل ز خجالت آب شد پیش رخ نگار من

سرخ برآمد از حیا لاله ز شرم یار من

مست جمال خود کند عالم امر و خلق را

برقع اگر برافکند ساقی گلعذار من

مست شراب آرزو، کی رهد از خمار غم؟

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

گر شبی بازآید از در شمع جان افروز من

بر چراغ مهر و نور صبح خندد روز من

گر مرا روزی خیالش روی بنماید به خواب

مطلع اقبال گردد طالع فیروز من

تا سحر هر شب چو شمع از آتش هجران یار

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

ای دهانت پسته خندان من

خاک پایت چشمه حیوان من

زلف و رخسار تو، ای خورشید حسن!

لیلة القدر و مه تابان من

جان شیرینم فدای لعل تو

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

آن شهنشاهم که از نطق «هی العلیا»ی من

ما سوی الله نقطه ای آمد به زیر پای من

آفتاب وحدتم من زان که در صبح طلوع

کثرت ذرات شد پیدا ز نور رای من

اتحاد عین و غین عالم سر حروف

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

ای در بلا فتاده دل مبتلای من

کس را مباد هیچ بلا چون بلای من

از درد عشق یار چنان مبتلا شدم

کاندر جهان طبیب نداند دوای من

عشق از برای دل بود و دل برای عشق

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

با چنین حسن آن صنم گر بی حجاب آید برون

آفتاب از برقع و ماه از نقاب آید برون

گر شبی طالع شود بر بام چون بدرالدجا

تا صباح از شام زلفش آفتاب آید برون

تا بود مهمان چشم من خیال چشم او

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

گر شبی ماه من از ابر نقاب آید برون

دیگر از شرمش عجب گر آفتاب آید برون

گر به جای خواب گیرد صورتش جا در نظر

دیده می شویم به خون، تا نقش خواب آید برون

هست همرنگ شراب اشکم مدام از خون دل

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

آن که ماه از شرم رویش بی نقاب آید برون

وز گریبانش سحرگه آفتاب آید برون

گفتمش: بر عارضت آن قطره های ژاله چیست؟

زیر لب خندید و گفت: از گل گلاب آید برون

آن که دعوی می کند در دور چشمت زاهدی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

روی خداست ای صنم روی تو، رای من ببین

وز رخ همچو مصحفت فال برای من ببین

یار به عشوه خون من خورد و حلال کردمش

جور و جفای او نگر، مهر و وفای من ببین

نافه مشک چین اگر با تو دم از خطا زند

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

عاقل دانا بیاب آیت سحر مبین

چشم خرد باز کن در رخ یارم ببین

مصحف حق روی اوست حبل متین موی اوست

بیخرد و گمره است هر که نداند چنین

کیش من و دین من روز جزا این بود

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

ای سر زلف شکن بر شکن و چین بر چین

بستد از ملکت روم وز حبش لشکر چین

چین به چین نافه چین کرده به چین گل برچین

نرگسش خفته و از یاسمینش گل برچین

ز گل دسته ببسته صنمم سنبل تر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

ماه اگر خوانم رخت را، نیست مه تابان چنین

سرو اگر گویم قدت را، راستی هست آن چنین

خلقت جان از ازل بود از لب شیرین تو

در جهان زان شد به نزد خلق شیرین جان چنین

آفرین بر زلف و بر خالت که در عالم جز او

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

عشق اگر بازد کسی با روی دلداری چنین

ور سر اندازد کسی در پای عیاری چنین

بار زلفت می کشم بر جان و دل تا زنده ام

عاشق سرباز، اگر باری کشد باری چنین

می کشد خود را ز زلفش صوفی پشمینه پوش

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

ندا آمد به جان از چرخ پروین

که بالا رو چو دزد بسته منشین

کسی اندر سفر چندین نماند

جدا از شهر و از یاران پیشین

ندای «ارجعی » آخر شنیدی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

آیینه دل پاک دار، ای طالب دیدار او

باشد که اندازد نظر در آینه رخسار او

از مصحف رویش بخوان سی و دو حرف لم یزل

تا ره بری بر ذات حق، واقف شوی ز اسرار او

ذاتی که بود از جسم و جان، در پرده عزت نهان

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

زلفت شب است ای سیمتن! رویت مه تابان در او

خط تو پرگاری که هست اندیشه سرگردان در او

بی شمع رویت کی برد جان ره به نور معرفت

ای زلف شب! پیرامنت کفری که هست ایمان در او

روزی که باشم در لحد ای جان! چو بر من بگذری

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

نگارا بی‌سر زلفت پریشانم، به جان تو

به جز زلفت نمی‌خواهد دل و جانم، به جان تو

به زلف عنبرافشان، کن علاج ما کزین بهتر

علاج رنج سودایی نمی دانم، به جان تو

به غیر از سجده رویت ز من هر طاعتی کآمد

[...]

نسیمی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode