گنجور

 
نسیمی

ای در بلا فتاده دل مبتلای من

کس را مباد هیچ بلا چون بلای من

از درد عشق یار چنان مبتلا شدم

کاندر جهان طبیب نداند دوای من

عشق از برای دل بود و دل برای عشق

من از برای دردم و درد از برای من

نقش خیال یار ز پیشم نمی رود

گر صد هزار تیغ رسد در قفای من

می خواهم از خدای، وصالش به صد دعا

باشد که مستجاب شود یک دعای من

جور و جفای توست عطیه بر اهل دل

این تحفه بود در دو جهان خود عطای من

از آه آتشین نسیمی شود چو موم

گر سنگ خاره گوش کند ناله های من