گنجور

 
نسیمی

گل ز خجالت آب شد پیش رخ نگار من

سرخ برآمد از حیا لاله ز شرم یار من

مست جمال خود کند عالم امر و خلق را

برقع اگر برافکند ساقی گلعذار من

مست شراب آرزو، کی رهد از خمار غم؟

تا نخورد به صدق دل باده خوشگوار من

بر تن مرده می دمد چون نفس مسیح جان

هر طرفی که می رود بوی گل و بهار من

تا شده ام چو مقبلان صید کمند سنبلش

هست به رغبت آمده شیر فلک شکار من

(شمس منیر کی بود چون مه بدر گلرخم؟

سرو قدش نهال جان ورد رخش دثار من)

مصحف حسن دلبرم هست دو چارده ولی

سی و دو است از آنکه آن ماه دو پنج و چار من

من که ز مجلس ازل مست اناالحق آمدم

چون نزند شه ابد بر سر عرش دار من

ای که ز عشق گفته ای دست بدار و توبه کن

عشق جمال دلبران تا ابد است کار من

سنگ فنا ز آسمان گر برسد چه باک از آن

شکر که نیست از عمل شیشه زهد، بار من

(هست نسیمی! در جهان سی و دو نطق لایزال

روز به محشر جزا دولت برقرار من)

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode