گنجور

 
نسیمی

روی خداست ای صنم روی تو، رای من ببین

وز رخ همچو مصحفت فال برای من ببین

یار به عشوه خون من خورد و حلال کردمش

جور و جفای او نگر، مهر و وفای من ببین

نافه مشک چین اگر با تو دم از خطا زند

روی سیاه را بگو زلف دو تای من ببین

(پیش تو بر زمین چو زد مردم دیده اشک را

گفت به اشک پهلوان، مشک سقای من ببین)

(کشت مرا و زنده کرد از لب جانفزای خود

لطف نگار من چها کرد برای من ببین)

لعل لب تو بوسه ای داد به خونبهای من

طالع و بخت من نگر، قدر و بهای من ببین

سنبل زلفت آرزو کرده ام ای خجسته فال!

نقش و خیال مختلف، فکر خطای من ببین

(دامن وصل تو به کف بخت نداد و عمر شد

آتش جان گداز من باد و هوای من ببین)

وهم پرست را بگو، بگذر از این خیال و ظن

در رخ یار من نگر، روی خدای من ببین

بی سر و پای عشق شو همچو فلک نسیمیا

سر «الست ربکم » در سر و پای من ببین