گنجور

 
نسیمی

ای دهانت پسته خندان من

خاک پایت چشمه حیوان من

زلف و رخسار تو، ای خورشید حسن!

لیلة القدر و مه تابان من

جان شیرینم فدای لعل تو

کو بسی شیرین تر است از جان من

در بهشت جاودانم تا که هست

روضه کویت سرابستان من

داروی درمان من درد تو بس

ای دوای درد بی درمان من

ز آتش عشق تو، هردم می رود

بر فلک دود دل سوزان من

روز بختم بی رخت تاریک شد

ای چراغ دیده گریان من

ترسم انجامد به طوفان در غمت

رستخیز اشک چون مرجان من

سنبلت در هر زمان داغی نهد

بر دل مجروح سرگردان من

دل بر آتش چون کباب افتاده است

تا غم عشق تو شد مهمان من

کفر زلفت با نسیمی درگرفت

ای رخت دین من و ایمان من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode