نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵
در عالم توحید چه پستی و چه بالا
در راه حقیقت چه مسلمان و چه ترسا
در صورت ما چون سخن از ما و من آید
در ملک معانی نبود بحث من و ما
در نقش و صفت نام و نشانی نتوان یافت
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
تا هوای طوبی قد تو دارد جان ما
هست منزل آیت «طوبی لهم » در شأن ما
قبله و ایمان عاشق نیست الا روی دوست
تا که هست و بود و باشد قبله و ایمان ما
در ازل چون با تو پیمان محبت بسته ایم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ای رخت از روی حسن آیینه گیتی نما
وی قدت چون طوبی از خوبی به صد نشو و نما
تا که جان بازد ز شوق روی خوبت جان من
عاشقان خویش را ای ماه گاهی رو نما
چون رخت مقصود خلق است، کعبه عشاق هم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
ای کعبه جمال توام قبله صلات
حسن رخ تو داده به خورشید و مه زکات
ذرات کاینات به مهر تو قایمند
چون عالم صفات که قایم بود به ذات
ادراک حسن روی تو خفاش کی کند
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
امشب از روی تو مجلس را ضیایی دیگر است
دیدهها را نور و دلها را صفایی دیگر است
شرمم از روی تو میآید بشر گفتن تو را
جز خدا کفر است اگر گویم خدایی دیگر است
تا نهادیم از سر دریوزه در کویت قدم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
منم آن مجمع البحرین که پر لؤلؤی مرجان است
که دایم در خیال من لب و دندان جانان است
بیا ای طالب معنی! کنون بشنو به گوش جان
بیان از علم القرآن که الحق فضل رحمان است
«لباس سندس» حق را که آمد خلعت حوری
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
کس بدین آیین حسن از مادر گیتی نزاد
تا ابد چشم بد، از روی تو یارب دور باد
جور حسنت گرچه بسیار است و بی پایان، ولی
از تطاول های زلفت، ای امیر حسن، داد
کرده ام در سر هوای زلف آتش مسکنت
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
ماه نو چون دیدم ابروی توام آمد به یاد
چون نظر کردم به گل، روی توام آمد به یاد
طره مشکین شبی دیدم مسلسل بر قمر
سنبل زلفین هندوی توام آمد به یاد
معجزات انبیا میخواند ارباب معین
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
کیست آن سرو که بر راه گذر میگذرد
نور چشم است که بر اهل نظر میگذرد
درد دل بین که طبیب از سر حسرت ما را
خسته، افتاده همیبیند و در میگذرد
غرق دریای سرشکم عجب این کز غم تو
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
در کوی خرابات مناجات توان کرد
در طور لقا عیش خرابات توان کرد
گر بازی شطرنج خط و خال تو این است
لیلاج جهان را به رخت مات توان کرد
ای زاهد مغرور به طاعت مکن افغان
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
خوبی و بتا از تو جفا دور نباشد
ور جور کنی هست روا دور نباشد
عیبت نتوان کرد که هستی ز وفا دور
خوبی که نباشد ز وفا دور، نباشد
چشمت به جفا خون دلم می خورد اما
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
یار ما صاحب حسن است جفا چون نکند
می کند، خوب، جفا دلبر ما، چون نکند
خسرو کشور حسن است و ملاحت یارم
جور بر عاشق مسکین گدا چون نکند
دلم از باد صبا بوی سر زلفش یافت
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
چشمی که جز مطالعه روی او کند
آن به که بر جهان در منظر فرو کند
از زلفش آن دلی که زند دم، چگونه او
یاد آورد ز نافه و عنبر به بو کند
دولت در آن سر است که چوگان زلف یار
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
صاحب نظران قیمت سودای تو دانند
خورشیدپرستان سبق عشق تو خوانند
بردار ز رخ دامن برقع که محبان
از شوق جمال گل تو جامه درانند
تنها نه مرا هست نظر با رخت ای دوست
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
قمر از روی تو دارد خبری، میگویند
هست خود، روی نکو چون قمری، میگویند
قصد زلف سیهت کار هواداران است
که به هریک سر مو، ترک سری میگویند
سورهٔ کوثر و نور است لب و رخسارت
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
بیا که بیتو مرا این جهان نمیباید
به جز وصال تو ما را جنان نمیباید
زمانه ملک سلیمانم ار دهد بیتو
نخواهم آن که مرا بیتو آن نمیباید
بیا که بیتو گدایان کوی عشقت را
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
در خرابات عشق وقت سحر
راه بردم از آن که بد رهبر
در خرابات پیر عشقم گفت
اندرون آ، چه می کنی بر در؟
در خرابات رفتم و دیدم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر
دولتم شد یار و بخت سعد همراهم دگر
مدتی عقلم ز راه عشق گمره گشته بود
جذبه لطفش کشید، آورد با راهم دگر
در خیالم فکر زهد و توبه و طامات بود
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
ای با دلم عشق تو را هر لحظه بازاری دگر
کار دلم شد عشق تو، دل چون کند کاری دگر
بازار زلفت سر به سر، سوداست ای مه رخ ولی
دارد دلم با وصل تو سودا و بازاری دگر
عشق است بار دل مرا ناصح مده دردسرم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
رق منشور است انسان، رق نگر
چشم جان بگشای و روی حق نگر
سوره واللیل زلفش را بخوان
وز رخ همچون مهش «وانشق » نگر
ما جوالق پوش عشقیم ای پسر
[...]