گنجور

 
نسیمی

ای کعبه جمال توام قبله صلات

حسن رخ تو داده به خورشید و مه زکات

ذرات کاینات به مهر تو قایمند

چون عالم صفات که قایم بود به ذات

ادراک حسن روی تو خفاش کی کند

ای آفتاب روی تو مستجمع صفات

روشن شد اینک روی تو در لات دیده اند

آنان که در کنشت پرستیده اند لات

از نازکی رخ چو مهت بر بساط حسن

لیلاج عقل را به دو منصوبه کرده مات

در کاینات غیر تو کس را وجود نیست

ای یافته وجود به ذات تو کاینات

شرک است در طریق حقیقت دویی، ولی

ما خضر تشنه ایم و تویی چشمه حیات

دم درکش از بیان لب لعلش ای خرد

کافزون ز وسع کوزه بود دجله و فرات

زلفش به راستی شب قدر است و راست است

گر خوانمش به وجه دگر لیلة البرات

آن کو زفضل حق چو نسیمی به حق رسید

شمع هدایت آمد و پروانه نجات