گنجور

 
نسیمی

قمر از روی تو دارد خبری، می‌گویند

هست خود، روی نکو چون قمری، می‌گویند

قصد زلف سیهت کار هواداران است

که به هریک سر مو، ترک سری می‌گویند

سورهٔ کوثر و نور است لب و رخسارت

گرچه این را گل و آن را شکری می‌گویند

عزت و سلطنت و قدر و شرف بس که مرا

بر سر کوی توام خاک دری می‌گویند

شیوهٔ چشم سیاه تو چه داند هرکس

راز این نکته ز صاحب‌نظری می‌گویند

(لب و دندان تو روح است و سخن‌های تو دُر

دیگران گرچه عقیق و گهری می‌گویند)

ذکر تسبیح رخ و زلف تو در خلوت دل

عاشقانت همه شام و سحری می‌گویند

کعبهٔ وصل چو دور است و سلامت منزل

قطع این راه به خوف و خطری می‌گویند

زعفران است رخ و گوهر اشکم یاقوت

گرچه این را دگران سیم و زری می‌گویند

در دل یار نکرد آه نسیمی اثری

گرچه هست آه سحر را اثری می‌گویند