گنجور

 
نسیمی

کس بدین آیین حسن از مادر گیتی نزاد

تا ابد چشم بد، از روی تو یارب دور باد

جور حسنت گرچه بسیار است و بی پایان، ولی

از تطاول های زلفت، ای امیر حسن، داد

کرده ام در سر هوای زلف آتش مسکنت

گرچه می دانم که زلفت می دهد سرها به باد

از برم رفتی و یاد از من نیاوردی دگر

ای ز یادت رفته یادم، هر دمت صد بار یاد

بر دل شیدا نهم داغ شکیبایی و صبر

سینه گر نتوانمت بر سینه سیمین نهاد

عاشق روی تو گشتم هرکه خواهد گو بدان

عشق پنهان چون کنم؟ طشت من از بام اوفتاد

زاهدان را زهد و ما را عشق خوبان شد نصیب

هرکسی را در ازل حق آنچه قسمت بود داد

می کنم سودای بند حلقه زلفت ولی

جز به دست بخت و دولت این گره نتوان گشاد

در غم هجران و دوری سوختم بنمای روی

تا به دیدارت شود جان من غمدیده شاد

ای نسیمی چون ببینی قامتش را سجده کن

زان که پیش سرو همچون شمع نتوان ایستاد