گنجور

 
نسیمی

در کوی خرابات مناجات توان کرد

در طور لقا عیش خرابات توان کرد

گر بازی شطرنج خط و خال تو این است

لیلاج جهان را به رخت مات توان کرد

ای زاهد مغرور به طاعت مکن افغان

شیخی به چنین کشف و کرامات توان کرد

گر مرکب تحقیق توانی به کف آری

سیاره صفت سیر سماوات توان کرد

تا کی سخن از خرقه و سجاده و پرهیز

ارشاد بدین کهنه خرافات توان کرد

کی بر سر بازار خرابات مغان خرج

سیم دغل از توبه و طامات توان کرد

روی تو به خوبی نه بدان مرتبه دیدم

کاندیشه حسنش به خیالات توان کرد

گر دیده تحقیق بود درک تجلی

از چهره هر ذره ذرات توان کرد

دادند نشان رخت آن زمره که گفتند

سجده ز برای صنم و لات توان کرد

چون پیش نسیمی صفت و ذات یکی شد

کی فرق میان صفت و ذات توان کرد