دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر
دولتم شد یار و بخت سعد همراهم دگر
مدتی عقلم ز راه عشق گمره گشته بود
جذبه لطفش کشید، آورد با راهم دگر
در خیالم فکر زهد و توبه و طامات بود
عشق آن بت رخ نمود از پرده ناگاهم دگر
داشتم چون غنچه مستور آتش دل در درون
کرد رسوایش چنین آن دود و این آهم دگر
ز آب چشمم پای در گل بود آن سرو بلند
باز چون بید است بر سر دست کوتاهم دگر
مهر آن خورشید تابان بر دلم چون ماه نو
هردم افزون گشت و من چون شمع می کاهم دگر
جان دهم من، هرشبی چون شمع، باد صبحدم
زنده می سازد به بویش هر سحرگاهم دگر
یار سنبل مو که جوجو خرمن عمرم بسوخت
می دهد بر باد سودا باز چون کاهم دگر
من ز چشم مست ساقی در خمارم روز و شب
مستی این می مرا بس، می نمی خواهم دگر
چون نسیمی من نخواهم توبه کرد از روی خوب
این نصیحت کم کن ای زاهد، به اکراهم دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که خمارم، به مسجدها مده راهم دگر
کاین زمان میخوردم و در حال میخواهم دگر
محنت من جمله از عشقست و رنج از آگهی
بادهای در ده، که عقلم هست و آگاهم دگر
رحم بر گمراه و سرگردان نگفتی: واجبست؟
[...]
میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر؟
دیده میبندم ولی از عکس خورشید بلند
در درون میافتد از دیوار کوتاهم دگر
هست در من آتشی سوزان، نمیدانم که چیست؟
[...]
میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر
میبرد سودای صوف مشکی از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر
شب شوم چون مست گویم پوستین بخشم صباح
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.