اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
ز میان ببرد ناگه، دل من بتی شکر لب
بدو رخ برادر مه، بدو زلف نایب شب
دو کمند عنبرینش، ز خم و گره مسلسل
دو عقیق شکرینش، ز دو گوهر مرکب
قدم نظر شکسته، رخش از فروغ بیحد
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
در عشق تو یک کار مرا ساز و نسق نیست
خون میخورم از غصه و سامان نطق نیست
آمد بفذلک ز غمت دفتر عمرم
گر ما بقئی هست به جز یک دو ورق نیست
چشمم مه رخسار تو را باز مبیناد
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
آن چشم مست بین که خرد در خمار اوست
و آن لعل چون شکر که روانها شکار اوست
عمری است تا چو شمع به امید یک سخن
موقوفپرور دهن تنگبار اوست
تا کی به خندهای سردندان کند سپید
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
ازفلک آن ماه کون آمده است
یا پری از پرده برون آمده است
صبر من از هیچ کم آیداز آنک
حسن وی از بیش فزون آمده است
چاه نگونسار زنخدانش را
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
یارب آن روی است با آن زیب و کشّی یا مه است
چشمه آب حیاتش در زنخدان یا چه است
از رخ آیینهفامش نیم عکسی بیش نیست
اینکه بر پیشانی خورشید و رخسار مه است
زلف کوتاهش جهانی جان به غارت برد دوش
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
یک امروزت سر من چاکرت هست
چگوئی این لطافت در سرت هست
مرا گر داده ئی صدبار دانم
کزان باری هزار دیگرت هست
بدین معنی تو باکس برنیائی
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
من خاکِ چنان بادم کو زلفِ تو جنباند
در آتشم از آبی کاندامِ تو را ماند
مه در گرو خوبی، از عکس بَناگوشت
ششدر بفره خواهد اول بر او راند
توفیر دل و دیده، از روی تو این باشد
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
تدبیر دل مرا نمیخواهد
جز صحبت ناسزا نمیخواهد
از محتشمی که هست معشوقم
پیوند من گدا نمیخواهد
هرگه که ز مفلسان سخن گوید
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
بی غم عشق تو دل بکار نیاید
جان نبود آب و گل بکار نیاید
عقل برافشاند کیسه لیک ز تقصیر
در رخ تو جز خجل بکار نیاید
شمع دلت خوانم ای عزیزتر، از جان
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
رخ او دیده را بصر بخشد
لب او کام را شکر بخشد
دو گروهی بر افتد از شب و روز
اگر اقطاع حسن بر بخشد
حلقه زلف ذره پرور او
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
نام تو، بهر زبان در افتاد
شوری به همه جهان در افتاد
در حیرت عارض تو خورشید
از طارم آسمان در افتاد
هنگام نظاره تو حورا
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
جهان پیر باز از دست نیسان خرقه میپوشد
مبارک بادش ار بر دُردخواران زهد نفروشد
قبای سبزه میبینی صبا کسوت همیدوزد
ردای سرو میدانی چمن خلعت همیپوشد
شکوفه زیر لب بر ساغر خیری همیخندد
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
یار دست جور در جان میکند
زانکه کار جان بمرجان میکند
ناوک مژگان کافر مذهبش
رخنه در شمشیر ایمان میکند
حلقه زنجیر زلفش هر شبی
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
جان نقش رخ تو بر بصر دارد
تن نیز غم تو بر جگر دارد
من خاک دل خودم که از عزت
خاک قدم تو تاج سر دارد
در خدمت تو زمانه معذور است
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
هر محتشمی پایه عشق تو ندارد
هر پر جگری تاب عتاب تو نیارد
زودا که شود در خم چوگان بلاگوی
آن سر که سرش ناخن سودای تو یارد
در باغ امل عشق تو پاداش اجل شد
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
تن بی غم تو جان نمیخواهد
جان بی رخ تو جهان نمیخواهد
کو، کور دلی که بر دل از عشقت
مانند سگ استخوان نمیخواهد
گفتم بکن اینقدر، که جان از تو
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
دست ار، همه بتان بجمال و وفا برند
پس بیوفا جمال تهی را کجا برند؟
گوئی جمال هست و وفا نیست، گو مباش
ما را همین بده که وفا را زما برند
خوبی و، لیک خوی بدت زشت میکند
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
بهار امسال خوشتر می نماید
چمن چون نقش آذر می نماید
چنان شد عارض بستان که با او
خط خوبان مزور می نماید
زکحلی برگ و سیمای شکوفه
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
با که گویم راز چون همدم نماند
درد بگذشت از حد و مرهم نماند
نقش یک همدم بمن ننمود چرخ
وین بتر کز عمر هم یک دم نماند
تر نگشت از دیده گریان من
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
پسته خندان تو شکر فشاند
سنبل پرتاب تو عنبر فشاند
ناز تو چون باز نوشت آستین
دامن کبر از دو جهان بر فشاند
در قدم عشوه ی تو، بس که دوش
[...]