یارب آن روی است با آن زیب و کشّی یا مه است
چشمه آب حیاتش در زنخدان یا چه است
از رخ آیینهفامش نیم عکسی بیش نیست
اینکه بر پیشانی خورشید و رخسار مه است
زلف کوتاهش جهانی جان به غارت برد دوش
تا چه خواهد کرد اکنون دست جورش کوته است
غمزه او تیر بر دل میزند یارب چنانک
عاشقان را پوست بر تن نیست ممکن کآگه است
عقل و جان را کم کند هرکس که با او همدم است
خویشتن را گُم کند هر دل که با او همره است
دی تقاضای شب وصلش همیکردم، پگاه
گفت: این تا حشر افکن روز عالم بیگه است
وصل او هرگز به دست کس نیاید، کیمیاست
یا ز عشرت خاکپای عز دین خسرو شه است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش خون از دیده میراندم، سرشکم آگه است
زانکه هر شامی به بالین منش منزلگه است
از نسیم خاک کویت خار در پای گل است
وز هوای مهر رویت تاب در روی مه است
شام هجر ما به زلفت راست ناید سر به سر
[...]
اینچنین فرمود در تعریف خاموشی به خلق
آنکه بر اهل جهان بعد از رسول الله مه است
خامشی به از سخن گفتن بود لیکن سخن
گر بود در وصف خاموشی ز خاموشی به است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.