لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
اثیر اخسیکتی

جان نقش رخ تو بر بصر دارد

تن نیز غم تو بر جگر دارد

من خاک دل خودم که از عزت

خاک قدم تو تاج سر دارد

در خدمت تو زمانه معذور است

کز رحمت خویش بیشتر دارد

هر کاو رخ و زلف آنچنان بیند

کی دل دهدش که دیده بر دارد

پیش تو ز جان خبر نمیدارم

بررس ز خیال گاو خبر دارد

حال دل من ز من چه پرسی

زلف تو جواب خود ز بردارد

گر مینهدت اثیر می بینی

تن نه که از این دو صد دگر دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

آنکس که ز عاشقی خبر دارد

دایم سر نیش بر جگر دارد

جان را به قضای عشق بسپارد

تن پیش بلا و غم سپر دارد

گه دست بلا فراز دل گیرد

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

گل باز طراوتی دگر دارد

کز باد بهار جلوه گر دارد

در پوست همی نگنجد از شادی

غنچه ز نشاط آنکه زر دارد

سوسن بزبان حال می گوید

[...]

قاآنی

عجبی عجب آن پسر به سر دارد

مانا که ز حسن خود خبر دارد

وقتست‌که سرگران شود با خویش

از بس ‌که‌ کرشمه آن پسر دارد

زان پیش‌ ‌که دل دهم ندانستم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه