گنجور

 
اثیر اخسیکتی

یار دست جور در جان می‌کند

زانکه کار جان به مرجان می‌کند

ناوک مژگان کافر مذهبش

رخنه در شمشیر ایمان می‌کند

حلقه‌ی زنجیر زلفش هرشبی

آفتابی را به زندان می‌کند

هر که او دامن به مهرش باز داد

خون خلقش بر گریبان می‌کند

کافری‌های دو زلفش هردمی

قصد جان صد مسلمان می‌کند

هر دو عالم برنمی‌گیرد به جنس

چون بهای بوسه ارزان می‌کند

نیم‌صبری بی‌لب و دندانش دل

از بن سی و دو دندان می‌کند

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
سعدی

زلف او بر رخ چو جولان می‌کند

مشک را در شهر ارزان می‌کند

جوهری عقل در بازار حسن

قیمت لعلش به صد جان می‌کند

آفتاب حسن او تا شعله زد

[...]

صامت بروجردی

باد بی‌باکانه جولان می‌کند

کاکل اکبر پریشان می‌کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه