گنجور

 
۱
۲
۳
۱۲
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

منزل بسی دور و بپا ما را شکسته خارها

واماندگان را مهلتی ای کاروان سالارها

آگه زرنج بادیه باشند واپس ماندگان

محمل نشینان را چه غم باشد ز زخم خارها

هر کس که در این کاروان فهمد زبان عشق را

[...]

۶ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

درماندگی خود به که گوییم خدا را

سلطان ندهد گوش به فریاد گدا را

گویند که هر تیره‌شبی را سحری هست

گویا سحری نیست شب تیره ما را

گل در قدمت باد صبا ریزد و ترسم

[...]

۶ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

جا در صف عشاق مده اهل هوس را

حیفست که از هم نشناسی گل و خس را

تا بر دلت از ناله غباری ننشیند

از بیم تو در سینه نهفتیم نفس را

زآهم که شبیخون بفلک میزند امشب

[...]

۵ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

چو خواهم با سگانش گرم سازم آشنائی را

رقیب از رشگ آرد در میان حرف جدائی را

ز گلشن می رود آن شوخ بی پروا و می ترسم

که با گل تازه سازد باز عهد بی وفائی را

نه از رحمست اگر آید بسر وقتم، که می خواهد

[...]

۶ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

چون از طرف چمن آن سر و سیمین‌بر شود پیدا

ز غوغای تذروان شورش محشر شود پیدا

درین گلشن ازین داغم که نوپرواز مرغان را

رسد عهد گرفتاری چو بال و پر شود پیدا

نمی‌دانم زیان و سود بازار محبت را

[...]

۵ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

از هجر بت یگانه ما

خون می چکد از ترانه ما

بر خاست ز آسیای افلاک

افغان زشکست دانه ما

افتاده زمین خراب و بیخود

[...]

۹ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

نیست هرگز به بد و نیک جهان کار مرا

هست یکسان به برم سبحه و زنار مرا

آب آیینه ز عکس رخ من گل گردد

گرد غم بس که نشسته است به رخسار مرا

چون حبابم نبود حوصله رطل گران

[...]

۶ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

دارد به سحر دعا اثرها

دست من و دامن سحرها

هر شب بامید وعده تو

چشمم شده فرش رهگذرها

از باخبران نشد سراغی

[...]

۵ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

به همواری تهی کن از غم لیلی‌وَشان دل را

ازین وادی بکش ای ساربان آهسته محمل را

مکن کاوش ز مژگان پیش از این بادل که جز مهرت

ندارد گوهری کاویده‌ام گنجینهٔ دل را

به گاه کشتنم از رخ چه سود ار پرده برداری

[...]

۷ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

چو نیست دسترسم آنکه بوسم آن پا را

به هرکجا که نهی پای بوسم آنجا را

تن هزار شهیدت فتاده بر سر کویت

به احتیاط نه‌ ای دوست بر زمین پا را

به رحم اگر به سوی کشتگان نمی‌نگری

[...]

۶ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

مسکینی و غریبی از حدّ، گُذَشْت، ما را

بر ما اگر ببخشی، وقت است وقت یارا

چون ریختی به خواری، خونِ مرا به زاری

بر تُرْبَتَم گذاری کافی‌ست خون‌بها را

شه خفته و به درگاه، خلقی ز دادخواهان

[...]

۹ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

افزوده غمی چون بغم دیگرم امشب

زنهار مگیرید ز کف ساغرم امشب

بر خرمن من دوش زدی آتش و رفتی

بودت گذری کاش بخاکسترم امشب

گویند به تسکین من افسانه و ترسم

[...]

۴ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

ز چَشْمِ خون‌فَشانِ خویش، دارم چشم از آن، امشب

که از اشکم، روان سازد به کویش، کاروان، امشب

مگر در بزمِ ما، آن آتشین‌رخسار می‌آید

که ما را همچو شمع افتاده‌است آتش به جان، امشب

به عَزْمِ رَقْص در مَحْفِل، کمر چون بَسْت می‌گفتم

[...]

۶ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

دربان نکند جرأت و خاصان ملک هست

گوید که به سلطان که مرا کار شد از دست

مگسل ز من ای مهر گسل رشته الفت

کز هم چو گسستی نتوانیش بهم بست

از کرده پیشمان شدی اکنون تو که ما را

[...]

۱۲ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

رفته عمر و نیم جانی مانده است

واپسی از کاروانی مانده است

در چمن در ره نشانی مانده است

خاربست آشیانی مانده است

میرود تا پر گشاید عندلیب

[...]

۹ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

دلِ غم‌دیده به دنبالِ کسی افتاده‌ست

دادخواهی، ز پیِ دادرسی افتاده‌ست

از منِ خسته، خدا را به تَغافُل مگذار

که مرا کار به آخر نفسی افتاده‌ست

حَسْرَتِ مُرغِ اسیری کَشَدَم کز دامی

[...]

۵ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

از غم لیلی به وادی گرچه مجنون می‌گریست

گر رموز عشق دانی لیلی افزون می‌گریست

رفته در محفل سخن از آتشین‌رویی که دوش

شمع را دیدم که از اندازه بیرون می‌گریست

خون ز چشم آشنا می‌ریخت در بزم وصال

[...]

۵ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

ما را دگر ز یار، تَمَنّا نمانده‌است

چون طاقتِ تغافلِ بی‌جا نمانده‌است

دوران نِگَر که ساغرِ عیشم دَهَد کنون

کافتاده‌است شیشه و صهبا نمانده‌است

در راهِ عشق بس که به پایِ دلم شکست

[...]

۷ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

گرچه ما را دسترس بر دامنِ آن ماه نیست

شُکْرُلِلَّه، از گریبان، دستِ ما، کوتاه نیست

بی‌قرارِ عشق را از مِحْنَتِ هجران، چه باک؟

سیل را اندیشه از پست و بلندِ راه نیست

می‌کند دلجوییِ احبابِ ما را بی‌حضور

[...]

۵ بیت
طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

تا به من از ناز ساقی سرگران افتاده است

همچو شمع محفلم آتش به جان افتاده است

خواهش دنیا دگر در دل نمی‌گنجد مرا

داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است

دل جدا از حلقه زلفش نمی‌گیرد قرار

[...]

۵ بیت
طبیب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۱۲
 
تعداد کل نتایج: ۲۴۰