گنجور

 
طبیب اصفهانی

از هجر بت یگانه ما

خون می چکد از ترانه ما

بر خاست ز آسیای افلاک

افغان زشکست دانه ما

افتاده زمین خراب و بیخود

از ناله عاشقانه ما

در بحر وجود همچو گوهر

با خود بود آب و دانه ما

وارسته ز خود شدیم و گردید

اوج فلک آشیانه ما

صد طعنه زند به لاله و گل

خار و خس آشیانه ما

از دولت عشق پادشاهیم

غم لشکر و دل خزانه ما

خارای غم و حریر محنت

فرشست در آستانه ما

بر خویش طبیب پیچد افلاک

از خنده بی‌خودانه ما