گنجور

 
طبیب اصفهانی

مسکینی و غریبی از حدّ، گُذَشْت، ما را

بر ما اگر ببخشی، وقت است وقت یارا

چون ریختی به خواری، خونِ مرا به زاری

بر تُرْبَتَم گذاری کافی‌ست خون‌بها را

شه خفته و به درگاه، خلقی ز دادخواهان

غفلت ز دادخواهی خود چیست پادشا را؟

چون رحمتِ تو گردد افزون ز عذرخواهی

هرچند بی‌گناهم، عُذْر آورم خطا را

مَحْمِل‌نشینِ ناقِه، ای ساربان! بگو کیست؟

کز ناله می‌چکد خون، در کاروان، دِرا را

از دردِ خود گشایم، کِی لب، برِ مسیحا؟

هم درد، تو فِرِسْتی؛ هم تو دَهی دوا را

هرچند ما خَموشیم، ای چرخِ بی‌مروّت

حدّی بود ستم را، اندازه‌ای جفا را

بیگانه ز آشنایان، گر گشته‌ام، عجب نیست

بسیار آزمودم یارانِ آشنا را

ما و «طبیب» تا چند مخمور در خرابات؟

اعطوا لَنَا حیو، یَا أَیُّهَا السُّکَاری

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
مولانا

با آن که می‌رسانی، آن بادهٔ بقا را

بی‌تو نمی‌گوارد، این جام باده ما را

مطرب قدح رها کن، زین گونه ناله‌ها کن

جانا یکی بها کن، آن جنس بی‌بها را

آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را

[...]

سعدی

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

[...]

همام تبریزی

با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را

گفتن ادب نباشد پیمان‌شکن نگارا

هستند پادشاهان پیش درت گدایان

بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را

از چشم من نهانی ای آب زندگانی

[...]

حکیم نزاری

دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا

تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا

زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد

شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را

گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید

[...]

امیرخسرو دهلوی

آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا

یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را

غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی

تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را

جولان کند سمندش چون سم او ببوسم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه