طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
منزل بسی دور و بپا ما را شکسته خارها
واماندگان را مهلتی ای کاروان سالارها
آگه زرنج بادیه باشند واپس ماندگان
محمل نشینان را چه غم باشد ز زخم خارها
هر کس که در این کاروان فهمد زبان عشق را
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
درماندگی خود به که گوییم خدا را
سلطان ندهد گوش به فریاد گدا را
گویند که هر تیرهشبی را سحری هست
گویا سحری نیست شب تیره ما را
گل در قدمت باد صبا ریزد و ترسم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
چو خواهم با سگانش گرم سازم آشنائی را
رقیب از رشگ آرد در میان حرف جدائی را
ز گلشن می رود آن شوخ بی پروا و می ترسم
که با گل تازه سازد باز عهد بی وفائی را
نه از رحمست اگر آید بسر وقتم، که می خواهد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
نیست هرگز به بد و نیک جهان کار مرا
هست یکسان به برم سبحه و زنار مرا
آب آیینه ز عکس رخ من گل گردد
گرد غم بس که نشسته است به رخسار مرا
چون حبابم نبود حوصله رطل گران
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
چو نیست دسترسم آنکه بوسم آن پا را
به هرکجا که نهی پای بوسم آنجا را
تن هزار شهیدت فتاده بر سر کویت
به احتیاط نه ای دوست بر زمین پا را
به رحم اگر به سوی کشتگان نمینگری
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
ز چشم خونفشان خویش دارم چشم از آن امشب
که از اشکم روان سازد به کویش کاروان امشب
مگر در بزم ما آن آتشینرخسار میآید
که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب
به عزم رقص در محفل کمر چون بست میگفتم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
کاروان عشق را بانگ درای دیگرست
گوش ما بر ناله دردآشنای دیگرست
بر دل تنگم در فیضی است هر زخم ستم
بر تنم هر داغ باغ دلگشای دیگرست
شمع ما را از نسیم صبحدم اندیشه نیست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
رفتم و برگشتنم دیگر بکوی یار نیست
رفتنم از کوی او این بار چون هر بار نیست
گر روم کمتر بکویش به که در کویش مرا
باعث خواری بجز آمد شد بسیار نیست
ریخت از گلبن گل و افغان که ما را باغبان
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
چون رحمتت فزاید بر عذرخواهی ای دوست
عذر گناه خواهم با بیگناهی ای دوست
خواندی در آستانت روزی گدای خویشم
زان روز ننگم آید از پادشاهی ای دوست
دریا همه گرفتم ساحل شودچه حاصل
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
از کین گر آن بیدادگر بر سینهام خنجر زند
باد ابحل خون منش گر خنجر دیگر زند
شکرانه خواب خوشت مپسند در بیرون در
ناکرده خواب صبحدم گر حلقهای بر در زند
ساقی ندانم بادهام داد از کدامین میکده
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
عاشقان را نگر از خاره تنی ساختهاند
که به بیداد چو تو دلشکنی ساختهاند
به حذر باش درین بزم که جادونگهان
کار ما مژه بر هم زدنی ساختهاند
غافلند از گل رخسار تو ای رشک چمن
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
آنان که برخسار تو چون من نگرانند
دانند که زیبائی و ای کاش ندانند
ما کام دل خود زاسیری بستانیم
از ما اگر این کنج قفس را نستانند
برخیز که خود را برسانیم بمنزل
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
از خشم و کین نگاه تو کارم بجان رسد
گرنه تلافیی زنگاه نهان رسد
کم کن جفا که پیش تو حرف شکایتم
ترسم که رفته رفته زدل بر زبان رسد
در قتل ما که حسریتان شهادتیم
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
دارم نظری با گل کو روی ترا ماند
با ماه نوم عشقی است کابروی ترا ماند
مهریست به خورشیدم کو همچو رخت باشد
آشفتهام از سنبل کو موی ترا ماند
با لاله از آنم خوش کو رنگ تو یاد آرد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ساختی خوارم، به عاشق گلعذاران این کنند؟
از نظر افکندیام، یاران به یاران این کنند؟
کشت و افکند و به فتراکم نبست آن شهسوار
دیدهای هرگز به صیدی شهسواران این کنند؟
سوخت جانم از خمار و ساقیام جامی نداد
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
مرا در سینه دل چون نافه تا پرخون نخواهد شد
نصیبم نکهتی زان طره شبگون نخواهد شد
کمال ناامیدی بین کزان نامهربان شادم
به من بیمهریش گر زانچه هست افزون نخواهد شد
من و از محفلش اندیشه رفتن؟ محالست این
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
هرکه از خون جگر چون لاله ساغر میکشد
منت احسان کی از چرخ ستمگر میکشد
زآستان بینیازی تا کف خاکی به جاست
کی سر ما خاکساران ناز افسر میکشد
میرود گرد یتیمی، کی بشستن از گهر؟
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
گریه نتوانست غم را از دل بیتاب برد
کی تواند کوه را از جای خود سیلاب برد
از غمت ای گوهر نایاب در بحر وجود
سر فرو هر کس به جیب خویش چون گرداب برد
باده عشرت نمی نوشد ز جام آفتاب
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
تا قیامت دمد از خاک من خون آلود
لاله از سینه چاک و کفن خون آلود
صبح از جامه رنگین شفق مستغنیست
پیر کنعان چه کند پیرهن خون آلود
می توان یافت که در پای دلش خاری هست
[...]
طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
فریاد من به چرخ نه هردم نمیرسد
عیسیدمی چه سود به دردم نمیرسد
دردم ز کار برد ازین پس ز من مرنج
گر نالهام به گوش تو هردم نمیرسد
تا در ره تو خاک شدم مشک ناب را
[...]