گنجور

 
طبیب اصفهانی

عاشقان را نگر از خاره تنی ساخته‌اند

که به بیداد چو تو دل‌شکنی ساخته‌اند

به حذر باش درین بزم که جادو‌نگهان

کار ما مژه بر هم زدنی ساخته‌اند

غافلند از گل رخسار تو ای رشک چمن

بلبلانی که به خار چمنی ساخته‌اند

خورم افسوس به این مرده‌دلانی که ز کف

داده جان را و به فرسوده تنی ساخته‌اند

آهوانی که درین صیدگهند از هر گام

به خدنگ چو تو ناوک‌فکنی ساخته‌اند

محفل عشق کجا و دل غمناک طبیب

ای خوش آنان که به بیت‌الحزنی ساخته‌اند

 
 
 
بابافغانی

گلرخان بر سر خاکم چمنی ساخته اند

چمنی بر سر خونین کفنی ساخته اند

در حقیقت نسب عاشق و معشوق یکیست

بوالفضولان صنم و برهمنی ساخته اند

یکچراغست درین خانه که از پرتو آن

[...]

هلالی جغتایی

جان من، بهر تو از جان بدنی ساخته‌اند

بر وی از رشته جان پیرهنی ساخته‌اند

بر گلت سبزه عنبرشکنی ساخته‌اند

از گل و سبزه عجایب چمنی ساخته‌اند

تن سیمین تو نازک، دل سنگین تو سخت

[...]

عرفی

در چمن حوروشان انجمنی ساخته اند

چشم بد دور که بهشتی چمنی ساخته اند

ننشیند دل این طایفه در قصر بهشت

که به معموره ی دل ها وطنی ساخته اند

چون بسنجید به فرهاد مرا، یا مجنون

[...]

صائب تبریزی

محض حرف است که او را دهنی ساخته‌اند

در میان نیست دهانی، سخنی ساخته‌اند

دل روشن‌گهران فلکی آب شده است

تا چو تو دلبر سیمین‌بدنی ساخته‌اند

آب ده چشمی از آن سیب زنخدان که فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه