گنجور

 
طبیب اصفهانی

کاروان عشق را بانگ درای دیگرست

گوش ما بر ناله دردآشنای دیگرست

بر دل تنگم در فیضی است هر زخم ستم

بر تنم هر داغ باغ دلگشای دیگرست

شمع ما را از نسیم صبحدم اندیشه نیست

روشنائی، محفل ما را ز جای دیگرست

زندگی بی آه و اشگم نیست ممکن همچو شمع

در دیار عاشقان آب و هوای دیگرست

صید لاغر را کنند آزاد، حیرانم چرا

هر قدم در راه من دام بلای دیگرست

هر چه میکاهد زتن، بر روح افزاید طبیب

در جهان نیستی نشو و نمای دیگرست

 
 
 
صائب تبریزی

عشق را بی دست و پایی دست و پای دیگرست

راه گم کردن درین ره رهنمای دیگرست

بس که حسن شوخ او هر دم به رنگی می شود

چشم من در هر نظر محو لقای دیگرست

شسته رویان گرچه می‌شویند از دلها غبار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه