گنجور

 
طبیب اصفهانی

کاروان عشق را بانگ درای دیگرست

گوش ما بر ناله دردآشنای دیگرست

بر دل تنگم در فیضی است هر زخم ستم

بر تنم هر داغ باغ دلگشای دیگرست

شمع ما را از نسیم صبحدم اندیشه نیست

روشنائی، محفل ما را ز جای دیگرست

زندگی بی آه و اشگم نیست ممکن همچو شمع

در دیار عاشقان آب و هوای دیگرست

صید لاغر را کنند آزاد، حیرانم چرا

هر قدم در راه من دام بلای دیگرست

هر چه میکاهد زتن، بر روح افزاید طبیب

در جهان نیستی نشو و نمای دیگرست