گنجور

 
طبیب اصفهانی

آنان که برخسار تو چون من نگرانند

دانند که زیبائی و ای کاش ندانند

ما کام دل خود زاسیری بستانیم

از ما اگر این کنج قفس را نستانند

برخیز که خود را برسانیم بمنزل

تا مردم این قافله در خواب گرانند

ساقی قدحی قسمت ما تشنه لبان کن

زان می که حریفان همه بر خاک فشانند

غیرت جگرم سوخت شنیدم چو ز اغیار

این راز، که نامحرم آن پردگیانند

زنهار طبیب از سفر عشق میاسا

کاواره درین مرحله بس راهروانند