گنجور

 
طبیب اصفهانی

از خشم و کین نگاه تو کارم بجان رسد

گرنه تلافیی زنگاه نهان رسد

کم کن جفا که پیش تو حرف شکایتم

ترسم که رفته رفته زدل بر زبان رسد

در قتل ما که حسریتان شهادتیم

تأخیری می کنید مبادا امان رسد

کامی ندیده ایم از آن کو، روامباد

با دامن تهی کسی از گلستان رسد

لطفی، که هیچ کم ز تو ای چشمه حیات

ناید ز قطره ای که بلب تشنگان رسد

منشین زره طبیب که باید بکوی عشق

ما را سر نیاز بر آن آستان رسد