گنجور

 
طبیب اصفهانی

از خشم و کین نگاه تو کارم بجان رسد

گرنه تلافیی زنگاه نهان رسد

کم کن جفا که پیش تو حرف شکایتم

ترسم که رفته رفته زدل بر زبان رسد

در قتل ما که حسریتان شهادتیم

تأخیری می کنید مبادا امان رسد

کامی ندیده ایم از آن کو، روامباد

با دامن تهی کسی از گلستان رسد

لطفی، که هیچ کم ز تو ای چشمه حیات

ناید ز قطره ای که بلب تشنگان رسد

منشین زره طبیب که باید بکوی عشق

ما را سر نیاز بر آن آستان رسد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عسجدی

دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب

انعام عام او بجهان همچنان رسد

کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن

صیت سخای او چو بدریا و کان رسد

مجیرالدین بیلقانی

گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد

کار دل از فراق تو جانا به جان رسد

عقل از حیات دامن امید در کشد

زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد

خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت

[...]

اهلی شیرازی

گر مرغ دل ز مزتبه بر آسمان رسد

وز آسمان بپایه معراج جان رسد

ور سدره منتهای بلندی نبخشدش

شاید به خاکبوسی آن آستان رسد

مانامه را بطایر همت سپرده ایم

[...]

کلیم

گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد

اول بلا بمرغ بلند آشیان رسد

ای باغبان زبستن در پس نمی رود

غارتگر خزان چو باین گلستان رسد

حرف شب وصال که عمرش دراز باد

[...]

صائب تبریزی

آیینه کی به چهره شبنم فشان رسد

چون آب ایستاده به آب روان رسد

ابروی شوخ اوست ز مژگان زننده تر

از تیر پیشتر به هدف این کمان رسد

خط تو مومیایی صد دلشکسته شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه