از خشم و کین نگاه تو کارم بجان رسد
گرنه تلافیی زنگاه نهان رسد
کم کن جفا که پیش تو حرف شکایتم
ترسم که رفته رفته زدل بر زبان رسد
در قتل ما که حسریتان شهادتیم
تأخیری می کنید مبادا امان رسد
کامی ندیده ایم از آن کو، روامباد
با دامن تهی کسی از گلستان رسد
لطفی، که هیچ کم ز تو ای چشمه حیات
ناید ز قطره ای که بلب تشنگان رسد
منشین زره طبیب که باید بکوی عشق
ما را سر نیاز بر آن آستان رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر از شدت خشم و کینهای که در نگاه معشوقش احساس میکند، ابراز نگرانی میکند و از او میخواهد که از جفای خود بکاهد. او میترسد که شکایتهایش روزی به زبانش بیاید و دلش را بشکند. شاعر به احساسات خود در مورد عشق و کمبودهایش اشاره میکند و میگوید که هیچ کامی از عشق نمیبرد. همچنین از معشوق میخواهد که همچنان به او لطف کند و او را بخواند، زیرا به دستان معشوق نیاز دارد. در نهایت، او خواهان حضور در کوی عشق است و از معشوق میخواهد که او را بپذیرد.
هوش مصنوعی: نگاه خشمگین و کینهتوز تو مرا به مرز نابودی میکشاند، وگرنه در سکوت و پنهانی چیزی از کینه تو نیست که به من آسیب برساند.
هوش مصنوعی: بهتر است با من بد رفتاری نکنید، زیرا اگر زیاد ناراحتم کنید، ممکن است از دلم شکایتهایم به زبان بیاید و سخنانم برعلیه شما بیان شود.
هوش مصنوعی: در کشتن ما که احساس میکنید ما شهادت خواهیم داد، تأخیر میاندازید تا مبادا به ما رحم کنید.
هوش مصنوعی: ما از آن کسی که در زندگیاش کامی ندیدهایم، نمیخواهیم که با دامن خالیاش کسی از گلستان به ما برسد.
هوش مصنوعی: ای چشمه حیات، لطف و نیکی تو هیچ کم نمیشود؛ حتی یک قطرهای که به تشنگان میرسد، عطش آنان را برطرف میکند.
هوش مصنوعی: زره طبیب را کنار بگذار و دل را به عشق بسپار، زیرا ما باید با نیاز خود در برابر درگاه عشق حاضر شویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دانی که چون رسد بجهان نور آفتاب
انعام عام او بجهان همچنان رسد
کان خاک بر سرآرد و بحر آب در دهن
صیت سخای او چو بدریا و کان رسد
گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد
کار دل از فراق تو جانا به جان رسد
عقل از حیات دامن امید در کشد
زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد
خونم چه می خوری؟ که ازین خون به عاقبت
[...]
گر مرغ دل ز مزتبه بر آسمان رسد
وز آسمان بپایه معراج جان رسد
ور سدره منتهای بلندی نبخشدش
شاید به خاکبوسی آن آستان رسد
مانامه را بطایر همت سپرده ایم
[...]
گاهی که سنگ حادثه از آسمان رسد
اول بلا بمرغ بلند آشیان رسد
ای باغبان زبستن در پس نمی رود
غارتگر خزان چو باین گلستان رسد
حرف شب وصال که عمرش دراز باد
[...]
آیینه کی به چهره شبنم فشان رسد
چون آب ایستاده به آب روان رسد
ابروی شوخ اوست ز مژگان زننده تر
از تیر پیشتر به هدف این کمان رسد
خط تو مومیایی صد دلشکسته شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.