گنجور

 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹۲
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

آن نگار بی وفا گر یار ماست

از چه رو پیوسته در آزار ماست

او ز ما بیزار خوش در خواب صبح

در خیالش دیده ی بیدار ماست

ما تو را دلدار خود پنداشتیم

[...]

۸ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

آن سرو ناز رسته که اندر کنار ماست

سر بر فلک کشیده و فارغ ز کار ماست

پای دلم چو سرو فروشد به خاک مهر

دستی که دستگیر نباشد نگار ماست

در ما نظر فکن ز سر مهر کز غمت

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

بوی شکنج زلف تو تا در دماغ ماست

روی چو آفتاب تو چشم و چراغ ماست

بی روی جان فزای تو جنّت چه می کنم

گلخن به روی خوب تو بستان و باغ ماست

زلفش شبی گرفتم و زان لحظه تاکنون

[...]

۶ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

آن قد چون نارون بنگر که از بستان ماست

و آن گل سیراب بنگر کز سرابستان ماست

نغمه ی بلبل شنو در بوستان بر روی گل

وآن فغان و ناله و آشوب کز دستان ماست

گفت سروی ناز دیدم در کنار جویبار

[...]

۹ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

آن سرو راستی مگر از بوستان ماست

و این روی همچو گل مگر از گلستان ماست

آمد نسیم صبح که آرام جان رسید

گویی که بوی زلف بت دلستان ماست

آورد نکهتی به دماغ و دل ضعیف

[...]

۱۴ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

درد دل دارم همانا وصل او درمان ماست

وز دو لعل آبدارش آتشی در جان ماست

آنکه بر حالم نسوزد آن دل بی رحم تست

وآنکه با سر می نیاید محنت هجران ماست

با طبیب درد ما گوی ای نسیم صبحدم

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

آنکه درمان برنتابد درد بی درمان ماست

وآنکه سامانی ندارد حال بی سامان ماست

آنکه شیدایی شد ای دلدار بر روی چو ماه

گر بدانی همچو زلفت بخت سرگردان ماست

خاک پایت گشته ام تا چند بر بادم دهی

[...]

۱۰ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

بخشد گناه بنده که او پادشاه ماست

گوید که بنده ایست که او در پناه ماست

منعم مکن به غمزه ی خونریز در غمت

غمّاز نیست نیک بدان کاو سیاه ماست

خون جگر ز دیده گشادم ز غم ببین

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

داری دلا خبر تو که دردش دوای ماست

لعل لبان دلکش او آشنای ماست

سروی چو قامت تو ندیدم به راستی

بالا نگویمش صنما کان بلای ماست

گفتم بنه به دیده قدش تا ببوسمش

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

ما را ز قد سرو تو ای دوست ثمرهاست

واندر دل ما آکه ز مهر تو شجرهاست

یک شب گذری کن به من خسته و بنگر

کآه دل ما در غم عشقت به سحرهاست

از حسرت شیرین لبت، ای کام دل من

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

هر که را نیست ز جانان خبری بی خبر است

غیر یاد غم آن دوست همه دردسر است

دل که با یاد تو همراه نباشد چه کنم

نظری کن به دل خسته که جای نظر است

هیچ دانی که بد و نیک نماند بر جای

[...]

۹ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

هر زمان بار جهان بر دل ما بیشتر است

وز سر تیغ فلک خاطر ما ریش تر است

گرچه دارم دل ریشی ز جفاهای فلک

هم رسد بر دلم آنجا که سری نیشتر است

با رقیب ار چه تواضع کنم و دل گرمی

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

مرا دایم خیالت در ضمیر است

مرا از روی خوبت ناگزیر است

نیامد جز خیالت در دو چشمم

از آن رو کاو به غایت بی نظیر است

مرا صبر از رخت دانی چه باشد

[...]

۹ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

مانی قدرت او در دو جهان نقّاش است

او به صورت گری نقش جهانی فاش است

طوطی طبع من خسته ز دریای وجود

به ثنای در توحید تو بس در پاش است

متنفّس نشود از در لطفش نومید

[...]

۳ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

مرا غمی که ز عشق تو بر دل ریش است

به شرح راست نیاید که غم از آن بیش است

ز طعن دشمن بیهوده گوی بر تن من

به جای هر سر مویی ز غم سری بیش است

مرا ز خویش ملالست خاصه بیگانه

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

بصرم دیده ی جهان بین است

که رخش مایه ی دل و دین است

وصف رویش چگونه بتوان گفت

هرچه گویم هزار چندین است

آنچه گویند در حبیبان نیست

[...]

۸ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

سعادت یار و دولت همنشین است

کسی را کان رخ مهوش قرین است

بتا دوری نمی خواهم ز رویت

صلاح کار من گویی در این است

نداری مهربانی با من ای دوست

[...]

۱۰ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

ترا با ما بگو جانا چه کین است

که با ما دایماً رایت چنین است

به چشم خشم در ما بنگری تیز

دو طاق ابروانت پر ز چین است

ندارم در غمت یک دوست باری

[...]

۷ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

آن سرو بین که بر لب جوی ایستاده است

وآن زلف بین که بر رخ چون مه نهاده است

آن غمزه بین که بسته ره خواب ما به سحر

و ابرو نگر که شست کمان را گشاده است

تا مرغ جان ز پای درآید حذر بکن

[...]

۹ بیت
جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است

چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است

از حد مبر جفا و بیندیش از وفا

زان رو که خار جور تو در جان خلیده است

دانی که حال زار من خسته دل چه شد

[...]

۸ بیت
جهان ملک خاتون
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹۲
 
تعداد کل نتایج: ۱۸۲۱