گنجور

 
جهان ملک خاتون

آن سرو راستی مگر از بوستان ماست

و این روی همچو گل مگر از گلستان ماست

آمد نسیم صبح که آرام جان رسید

گویی که بوی زلف بت دلستان ماست

آورد نکهتی به دماغ و دل ضعیف

کاو قوّت روان و دل ناتوان ماست

گویند در چمن به قد چون صنوبر نیست

بررُست ناگهان قد سرو روان ماست

گر سر کشد ز ما قد سرو سهی به ناز

جورش توان کشید خدا را که جان ماست

گر بگذرد به گوشه ی بستان روان قدش

آرد فغان زار که روح و روان ماست

چون بلبلان به وقت گل اندر میان باغ

از شوق روی دوست به هر سو فغان ماست

طوطی جانم از لب تو بس نمی کند

داند یقین که لعل تو شکرستان ماست

سودم ز درد عشق زیانست سربه سر

فارغ دل آن نگار ز سود و زیان ماست

زنهار نشکنی چو سر زلف خویشتن

عهدی بعید رفته که اندر میان ماست

زین بیش بر دل من مسکین جفا مکن

جانا از آن که حقّه راز نهان ماست

هر چند از این جفا به دل تنگم ار کند

تدبیر و چاره نیست که جان و جهان ماست

بگذشت و غرقه دید مرا ز آب دیدگان

نگرفت دست من که هم از دوستان ماست

این حاصل از جهان من، این بی عنایتی

دانم یقین که از سخن دشمنان ماست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

شهری به فتنه شد که فلانی از آن ماست

ما عشق باز صادق و او عشق دان ماست

آنجا که دست ماست درو حلقه زان اوست

وانجا که پای اوست سر و سجده زان ماست

هر دل که زیر سایهٔ زلفش نشان دهند

[...]

اوحدی

تا زنده‌ایم، یاد لبش بر زبان ماست

ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست

گر فتنه می‌شویم بر آن روی، طرفه نیست

زیرا که یار فتنهٔ آخر زمان ماست

گیرم که مهر او ز دل خود برون برم

[...]

عبید زاکانی

دولت قرین دولت صاحبقران ماست

دنیا به کام پادشه کامران ماست

سلطان اویس آنکه صفات جلال او

بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست

ای آنشهی که گر تو بگوئی روا بود

[...]

ناصر بخارایی

عمریست تا خیال تو در عهد جان ماست

یاد تو مونس دل و ورد زبان ماست

در محنت فراق تو خون شد دل و هنوز

مهر تو در میان دل خون فشان ماست

بگذر به تربتم که پس از ما هزار سال

[...]

قاسم انوار

شور جهان ز شکر آن دلستان ماست

دل ارغنون و روی تو چون ارغوان ماست

من در تو خود کجا رسم؟ ای یار نازنین

کان جا که آستان تو آن آسمان ماست

بی نام و بی نشان نبود در بسیط دهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه