گنجور

 
جهان ملک خاتون

بصرم دیده ی جهان بین است

که رخش مایه ی دل و دین است

وصف رویش چگونه بتوان گفت

هرچه گویم هزار چندین است

آنچه گویند در حبیبان نیست

گر نباشم غلط مگر این است

مایه ی روح در سبک روحیست

لیک با ما عظیم سنگین است

من ز جانم مطیع و چاکر او

از چه رو با منش چنین کین است

ابروانش مدام پیوسته

با دو زلفین او پر از چین است

مشکل اینست که بی سبب با من

رخش جورش همیشه در زین است

چه کنم چون به عرصه ی ستمت

دل سرگشته ام چو فرزین است