گنجور

 
جهان ملک خاتون

بخشد گناه بنده که او پادشاه ماست

گوید که بنده ایست که او در پناه ماست

منعم مکن به غمزه ی خونریز در غمت

غمّاز نیست نیک بدان کاو سیاه ماست

خون جگر ز دیده گشادم ز غم ببین

گر نشنوی تو مردم چشمم گواه ماست

جان در امید وصل تو دادیم دلبرا

گفتی شبی که بنده ی بی اشتباه ماست

رفتم به درگهش که زنم بوسه ای به خاک

دل برد از دو دستم و گفتا که راه ماست

کردیم جان فدای لب لعل دلکشش

روزی به لطف گفت که او نیک خواه ماست

دل برد و یک نظر سوی حال جهان نکرد

بختم به لابه گفت فلانی گناه ماست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

ما عاشقیم و روی بتان قبله گاه ماست

بر جرم عاشقی همه عالم گواه ماست

از شوخی نظر دل ما خون بریخت

هر بد که کرد دیده ما پیش راه ماست

ما برق آه خود بفلک بر کشیده ایم

[...]

کلیم

پیچیده‌تر ز طرهٔ او دود آه ماست

برگشته‌تر از آن مژه بخت سیاه ماست

در راه او به خون خود از بس‌که تشنه‌ایم

هرکس که چاه می‌کند او خضر راه ماست

ما را چو کاه تکیه به دیوار خلق نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه