گنجور

 
جهان ملک خاتون

جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است

چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است

از حد مبر جفا و بیندیش از وفا

زان رو که خار جور تو در جان خلیده است

دانی که حال زار من خسته دل چه شد

جانم به لب ز دست جفایت رسیده است

قدر وصال کعبه روی تو دلبرا

داند کسی که راه بیابان بریده است

مرغ دل ضعیف من ای نور دیدگان

اندر هوای کوی وصالت پریده است

گویی که صبر چاره ی کارت بود ولی

صبر از برم چو آهوی وحشی رمیده است

ما با خیال دوست همه شب مصاحبیم

لیکن به راه شوق دل ما پریده است

ما را به جز غمش نبود در جهان کسی

گرچه به جای من دگری برگزیده است

 
 
 
جلال عضد

کس مثل حسن مطلع خطّت ندیده است

کاین مطلع از مجرّد حسن آفریده است

عالم فروزی رخ تو تا بدید صبح

بر خود ز رشک روی تو جامه دریده است

ابروت حاجبی ست که بالین ناتوان

[...]

ناصر بخارایی

آمد بهار و موکب گل‌ها رسیده است

لاله علم به کون و به صحرا کشیده است

بلبل سرود گفته، سر انداز گشته سرو

غنچه ز ذوق جُبهٔ‌ خضرا دریده است

در چشم شوخ نرگس زو هیچ شرم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
جهان ملک خاتون

پشت دلم ز بار فراقت خمیده است

جانم ز درد عشق تو بر لب رسیده است

دانی که در فراق رخت ای دو دیده‌ام

خون دلم ز دیده‌ی حیران چکیده است؟

ای نور دیده تا ز برم گشته‌ای جدا

[...]

اسیری لاهیجی

مقبل کسی که شادی وصل تو دیده است

خرم دلی که از غم هجران رهیده است

شادست آنکه دولت غم های عشق تو

برجان و دل بملک دو عالم خریده است

آرد بدست دامن معشوق بیگمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه