گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

بر عاشقان رویت چندین جفا نباشد

زین بیش جور کردن بر ما روا نباشد

ما بر جفایت ای جان یکباره دل نهادیم

زان رو که دلبران را هرگز وفا نباشد

عهدی که کرد با من بشکست همچو زلفش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸

 

دل عاشق چرا شیدا نباشد

به عشق اندر جهان رسوا نباشد

نگویی تا بکی ای شوخ دلبند

تو را پروای وصل ما نباشد

به بستان ملاحت سرو باشد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

 

گرم ز حال بپرسی دمی غریب نباشد

ورم به وصل نوازی شبی عجیب نباشد

ز گلستان وصالت به غیر خار فراق

بگو چرا من بیچاره را نصیب نباشد

به شوق آن رخ چون گل اگر هزار بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

آن دل که به زلفین تو پابند نباشد

پیش دل من آنکه خردمند نباشد

گر دل ببری از من و گر جان بستانی

امری بجز از امر خداوند نباشد

هر دل که ز درد غم عشق تو خلل یافت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

مرا تحمّل هجران آن نگار نباشد

چو بلبلم هوس ناله های زار نباشد

گلم ز دست به در شد چه می کنم بستان

به پای دل ز فراقش به غیر خار نباشد

بیا به دیده نشینم که مردم چشمی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

ما را به جهان جز غم تو یار نباشد

جز جستن وصل تو مرا کار نباشد

از گلشن وصل تو من خسته جگر را

در پای دلم جز اثر خار نباشد

چون سرو روان گر گذری پیش من آری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

چون چشم خوشت نرگس مخمور نباشد

بی روی تو در دیده ی ما نور نباشد

بسیار بود بنده تو را لیک چو داعی

یک بنده ی بیچاره مهجور نباشد

حالیست مرا با سر زلف تو ولیکن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۴

 

نماز ما به چه ارزد اگر نیاز نباشد

من آن نیاز نیارم که در نماز نباشد

کدام دل که به یاد تو در شب غم هجران

به بوته ی غم عشق تو در گداز نباشد

مگوی سرّ دل خود به هرکسی زیراک

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۵

 

شب هجران که پایانش نباشد

بود دردی که درمانش نباشد

سری کاو از هوای عشق خالیست

یقین دانم که سامانش نباشد

مباد آن کس که در شبهای هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

دلم پردرد و درمانش نباشد

شبان هجر پایانش نباشد

قدم در راه عشقی چون توان زد

که سر حدّ بیابانش نباشد

چه مشکل حالتی باشد کسی را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷

 

مبا دردی که درمانش نباشد

فراقی را که پایانش نباشد

حرامش باد آن دل ای دلارام

اگر عشق تو در جانش نباشد

مرو در راه عشقی ای دل ریش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۸

 

بر خسته دلان جور از این بیش نباشد

نیش ستم آخر به سر ریش نباشد

مجروح دل خسته ام از تیغ فراقش

در نوش لبت بهره بجز نیش نباشد

هرکس خورد آخر غم احوال دل خویش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۹

 

مرا جز مهر تو در دل نباشد

جز آب عشق تو در گل نباشد

اگر صد جان دهم در آرزویت

بجز درد دلم حاصل نباشد

مرا آسان نباشد از تو دوری

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۰

 

به دردت داروی دردم نباشد

ز دردت جز رخی زردم نباشد

ز روی لطف خود دریاب ما را

که گر جویی دگر گردم نباشد

به میدان وفا و عشق بازی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۱

 

مرا با درد عشقت غم نباشد

که ما را چون تو دلبر کم نباشد

تو رفتی بر سرم یاری گزیدی

بتر زاین پیش ما ماتم نباشد

نهادی بر دلم داغی که هرگز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

چرا درد مرا درمان نباشد

چرا جان مرا جانان نباشد

ز روز وصلت ای سلطان خوبان

سر ما را چرا سامان نباشد

ز حد بگذشت درد اشتیاقت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

در عالم لطافت چون یار من نباشد

آشفته کار و باری چون کار من نباشد

بازآ کز اشتیاقت صبرم نماند و طاقت

ترسم که چون بیایی آثار من نباشد

حالی تنم ز سوزی از جور دلفروزی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۴

 

دل خوبان چنین سنگین نباشد

جفا بر بی دلان چندین نباشد

به چین بر مه نهند از زلف پرچین

ولی چون زلف تو در چین نباشد

میان عاشقانت گر بپرسی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۵

 

ما را به جهان جز غم روی تو نباشد

منزلگه ما جز سر کوی تو نباشد

مشک ارچه کنندش به سر زلف تو تشبیه

او هیچ نیرزد که به بوی تو نباشد

از دست صبا بوی سر زلف خدا را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

چون عارض دلجوی بتم ماه نباشد

ور ماه بود ساکن خرگاه نباشد

از آه دل سوخته ی ما حذری کن

کان دم زنم آهی که کس آگاه نباشد

روی از من بیچاره بپوشید به تندی

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۹۲
sunny dark_mode