گنجور

 
جهان ملک خاتون

مرا با درد عشقت غم نباشد

که ما را چون تو دلبر کم نباشد

تو رفتی بر سرم یاری گزیدی

بتر زاین پیش ما ماتم نباشد

نهادی بر دلم داغی که هرگز

بجز وصل توأش مرهم نباشد

مرا دردیست از دل بر فراقت

که یک دم طاقت دردم نباشد

به درد عشق رویت ای ستمگر

به غیر از غم کسم همدم نباشد

هرآن کاو نیست مشتاقت یقین دان

که از نسل بنی آدم نباشد

مرا عشق تو چون کوهست بر دل

نگویی از جهانت غم نباشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

دلم بی روی تو خرم نباشد

چو دلبر نیست دل بی غم نباشد

اسیرم عشق را، غمگین ازآنم

اسیر عشق را غم کم نباشد

به بوسی مرهمی نه بر دل من

[...]

نظامی

سِزد گر با من او همدم نباشد

ز کس بختم نبُد زو هم نباشد

عطار

حدیث فقر را محرم نباشد

وگر باشد مگر زآدم نباشد

طبایع را نباشد آنچنان خوی

که هرگز رخش چون رستم نباشد

سخن می‌رفت دوش از لوح محفوظ

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
سعدی

تو را نادیدن ما غم نباشد

که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی

ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه