گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما را به جهان جز غم روی تو نباشد

منزلگه ما جز سر کوی تو نباشد

مشک ارچه کنندش به سر زلف تو تشبیه

او هیچ نیرزد که به بوی تو نباشد

از دست صبا بوی سر زلف خدا را

بفرست که دلجوی چو بوی تو نباشد

مه گرچه شب افروز و جهان گرد غریبست

بی روی و ریا ماه چو روی تو نباشد

چون دیده ی جان و دلم از حسرت رویت

ای ماه دلفروز به سوی تو نباشد

گل گرچه دلفروز و جهان گرد حریفیست

بویی بودش لیک به بوی تو نباشد

زان زلف چو چوگان چه کند خسته دل من

کاندر غم هجران تو چون گوی تو نباشد

در شانه ی وصل من بیچاره نگارا

چونست که یک تاره ز موی تو نباشد

در کوی غم روی تو ای جان جهانسوز

شب نیست که صد آه ز روی تو نباشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode