جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
دلبرا تا کی مرا داری ز وصل خود جدا
رحمتی کن بر من دلخسته از بهر خدا
نیک زارم در غم عشقت به تاریکی هجر
از من مسکین پیامی بر به یارم ای صبا
با دلارامم بگو تا کی جفا بر من کنی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
بشکست چشم مست تو جانا خمار ما
بربود زلف شست تو از دل قرار ما
از آه بی دلان که برآرند صبحدم
آشفته گشت زلف تو چون روزگار ما
دایم خیال قدّ تو در دیده ی منست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
در باغ گل نماند و برفت از دیار ما
خوش بود هفته ای دو سه گل در کنار ما
هر چند گل به حسن بسی لاف می زند
کی دارد او طراوت روی نگار ما
از ما مکش تو سر که بدان روی مهوشت
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
اگر اقبال باشد یاور ما
دهد داد ضعیفان داور ما
نماند این شب دیجور باری
برآید آفتاب خاور ما
چه باشد گر به دست آری نگارا
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
ای ز رویت خیره چشم آفتاب
وی به مهر روی تو دلها کباب
برقع از روی چو خورشیدت بکش
زآنکه بر خور کس نمی بندد نقاب
چهره بنما در شب دیجور هجر
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
در ما فکنده ای چو سر زلف خویش تاب
زین بیش آن مپیچ و سر از سوی ما متاب
تا کی نهان شوی ز دو چشم دلم بگو
هرگز که دید صورت خورشید در نقاب
ما را ز مهر روی تو در دل حرارتیست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
چه خوش باشد شبی تا روز مهتاب
فتاده از رخش در روی مه تاب
ز نور روی چون خورشید برده
نگار مهوشم از چشم ما خواب
کشیدی چون کمانم پشت در خم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
چه جان باشد که جانانش نه پیداست
چه سر باشد که سامانش نه پیداست
چه عیدی باشد آخر در جهان نو
چو جان من که قربانش نه پیداست
خیال روی تو در دیده ی من
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
آن نگار بی وفا گر یار ماست
از چه رو پیوسته در آزار ماست
او ز ما بیزار خوش در خواب صبح
در خیالش دیده ی بیدار ماست
ما تو را دلدار خود پنداشتیم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
بصرم دیده ی جهان بین است
که رخش مایه ی دل و دین است
وصف رویش چگونه بتوان گفت
هرچه گویم هزار چندین است
آنچه گویند در حبیبان نیست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
جانا دو ابروی تو هلالی خمیده است
چون آن هلال دیده ی عقلم ندیده است
از حد مبر جفا و بیندیش از وفا
زان رو که خار جور تو در جان خلیده است
دانی که حال زار من خسته دل چه شد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
ای دیده دل به خون جگر رهنمای تست
زین ره تو درگذر که چنین جا نه جای تست
دل گفت من کیم قدری خون سوخته
هر درد دل که هست مرا از بلای تست
گفتم مرو دل از پی دلبر که بی وفاست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
ای نور هر دو دیده جفا را نهایتست
ما را فراق روی تو دانی کفایتست
خسرو تویی حقیقت و شیرین منم یقین
ورنه ز گفت و گوی نظامی حکایتست
زین بیشتر عنان محبّت ز ما متاب
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
مرا گویی که عشقت سر نبشتست
که خاکم را به مهر تو سرشتست
نروید در دلم جز بیخ مهرت
که تخم مهر رویت زود کشتست
چو روی او ندیدم هیچ چهری
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
دلم بربود و درمان نیست در دست
وصال او مرا درمان دردست
ز هجرم اشک دیده گشته گلگون
ز دردم رنگ رو چون کاه زردست
ز من پرسد طبیب دردم آخر
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
دلا در جهان شادمانی کمست
نصیب تو باری ز عالم غمست
مخور غم برو بیش از این شاد باش
که کار جهان سر به سر یک دمست
غم دل بگو با که گویم دمی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
بیا که آتش عشقم ز هجر در جانست
بیا که درد دلم را وصال درمانست
صبا برو بر دلبر سلام من برسان
بگو بیا که جهان از غم تو ویرانست
وفا بریدی و عهدم به باد بردادی
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶
عشق را آغاز و انجامیش هست
هرچه می بینی سرانجامیش هست
هر زمان نقشی برآرد روزگار
تا نپنداری که آرامیش هست
نام نیکو ماند از ما یادگار
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
باز دل را به غم عشق تو خوش بازاریست
زآنکه بر روی گلت بلبل جان با زاریست
طرّه ی زلف تو بربود دلم را ناگاه
راست گویم سر زلف تو عجب طرّاریست
چشم جادوی تو با من چه خطاها که نکرد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
ای بت نامهربان این ستم از بهر چیست
بر دل بیچاره ای کز دل و از جان بریست
غمزده ی سوگوار شب همه شب تا به روز
بر در تو سر زند هیچ نگویی که کیست
لعل لب جان فزات آب حیاتست و بس
[...]