ای بت نامهربان این ستم از بهر چیست
بر دل بیچاره ای کز دل و از جان بریست
غمزده ی سوگوار شب همه شب تا به روز
بر در تو سر زند هیچ نگویی که کیست
لعل لب جان فزات آب حیاتست و بس
زلف تو دام بلا حسن تو رشک پریست
در صفت حسن تو راست بگویم سخن
روی تو ماه تمام قد تو سرو سهیست
رفتی و من بی رخت چون بزنم دم، دمی
هیچ شنیدی کسی زنده که بی جان بزیست
هر که نه با عشق زیست گفت که من زنده ام
وه که بر آن زندگی زار بباید گریست
هست سؤالی مرا از تو بت سنگدل
بر من مسکین جفا بی سبب از بهر چیست
هر که به اخلاص دل در قدمت جان نباخت
در دو جهان کس نگفت کان صفت زندگیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سوخته ای بر درت شب همه شب می گریست
ای مه نامهربان هیچ نگفتی که کیست
شمع صفت تا مرا سوز تو در سینه است
مردنم افسردگی ست سوختنم زندگیست
پرده نی هر دمم حال دگرگون کند
[...]
ساقی وقت مناخیز که وقت دیست
خون بعروقم فسرد وقت کرامت کیست
موسم بهمن بکاخ فصل بهار میست
هر که نشد مست می مرده مطلق ویست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.