ای بت نامهربان این ستم از بهر چیست
بر دل بیچاره ای کز دل و از جان بریست
غمزده ی سوگوار شب همه شب تا به روز
بر در تو سر زند هیچ نگویی که کیست
لعل لب جان فزات آب حیاتست و بس
زلف تو دام بلا حسن تو رشک پریست
در صفت حسن تو راست بگویم سخن
روی تو ماه تمام قد تو سرو سهیست
رفتی و من بی رخت چون بزنم دم، دمی
هیچ شنیدی کسی زنده که بی جان بزیست
هر که نه با عشق زیست گفت که من زنده ام
وه که بر آن زندگی زار بباید گریست
هست سؤالی مرا از تو بت سنگدل
بر من مسکین جفا بی سبب از بهر چیست
هر که به اخلاص دل در قدمت جان نباخت
در دو جهان کس نگفت کان صفت زندگیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بت محبوب خود مینازد و از او میپرسد که چرا با دل بیچارهاش چنین ستم میکند. او از غم و دلتنگی خود در دوران جدایی سخن میگوید و به زیباییهای معشوق اشاره میکند. شاعر بیان میکند که وجود محبوبش برای او حکم آب حیات را دارد و از احساس بیجانیش در غیاب او شکایت میکند. او همچنین از صفتهای معشوق مانند زیبایی و جذابیت سخن میگوید و زندگی بدون عشق را بیارزش میداند. در پایان، شاعر از محبوبش میخواهد تا به درد و رنجش توجه کند و دلیل این جفای بیدلیل را جویا شود.
هوش مصنوعی: ای محبوب بیرحم، چرا بر دل مظلوم و بیچارهای که تمام وجودش را به پای تو گذاشتهام، اینقدر ستم میکنی؟
هوش مصنوعی: کسی که غمگین و عزادار است، هر شب تا صبح در درگاه تو میزند و تو هیچ نمیگویی که او کیست.
هوش مصنوعی: به لبهای سرخ و دلنشین تو که جان را زنده میکند، تنها آب حیات را میتوان تشبیه کرد و زلفهای تو همچون دام بلایی است که زیبایی تو را به مانند پریها حسادتآمیز میکند.
هوش مصنوعی: من درباره زیبایی تو حقیقت را میگویم؛ چهرهات همانند ماه کامل و قامتت مانند سرو خوشاندام است.
هوش مصنوعی: تو رفتی و من بدون وجودت در چه حالی هستم. آیا هرگز کسی را دیدهای که بیجان باشد و همچنان زندگی کند؟
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون عشق زندگی کند، باید بگوید که من زندهام، اما باید بر این نوع زندگی که بیعشق است، گریه کند.
هوش مصنوعی: سوالی از تو دارم ای معشوق بیرحم، چرا بیدلیل بر من حقیر ظلم میکنی؟
هوش مصنوعی: هر کسی که با خلوص نیت جانش را در راه تو فدا کند، هیچکس در این دو جهان نگفته است که این صفت زندگی کردن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سوخته ای بر درت شب همه شب می گریست
ای مه نامهربان هیچ نگفتی که کیست
شمع صفت تا مرا سوز تو در سینه است
مردنم افسردگی ست سوختنم زندگیست
پرده نی هر دمم حال دگرگون کند
[...]
ساقی وقت مناخیز که وقت دیست
خون بعروقم فسرد وقت کرامت کیست
موسم بهمن بکاخ فصل بهار میست
هر که نشد مست می مرده مطلق ویست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.