گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای ز رویت خیره چشم آفتاب

وی به مهر روی تو دل‌ها کباب

برقع از روی چو خورشیدت بکش

زآنکه بر خور کس نمی بندد نقاب

چهره بنما در شب دیجور هجر

تا ز زلفت تاب گیرد ماهتاب

حلقه ی زلف پریشان برگشای

تا فتد مشک ختن در پیچ و تاب

از شکر شیرین تری ای حورزاد

از چه می گویی چنین تلخم جواب

جان فدای روی تو کردم کنون

نازنینی تا چه می بینی صواب

یک نظر بر حال زار ما فکن

بر دو چشم ما ببستی راه خواب

از جفا کوته نکردی دست جور

تا جهان کردی به غم یک سر خراب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode