دلبرا تا کی مرا داری ز وصل خود جدا
رحمتی کن بر من دلخسته از بهر خدا
نیک زارم در غم عشقت به تاریکی هجر
از من مسکین پیامی بر به یارم ای صبا
با دلارامم بگو تا کی جفا بر من کنی
بی وفا یارا ستم بر ما چرا داری روا
بر امید آنکه بر حال من اندازی نظر
بر سر کویت مقیمم روز و شب همچون گدا
من گدای کوی تو گشتم به بوی لطف تو
بر گدا آخر مکن چندین جفا ای پادشا
گشتهام بیگانه از بود و وجود خویشتن
تا شدم در کوی تو با روی خوبت آشنا
نرگس رعنای تو بربود از من جان و دل
در جهان یکتا شدم تا دیدم آن زلف دوتا
گفتم ای جان و جهان یک ره به وصلم شاد کن
گفت ای مسکین گدا از سر برون کن این هوا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و جدایی سخن میگوید و به محبوب خود (دلبرا) ناله میکند که چرا او را از وصال خود جدا کرده است. شاعر در غم و حزن ناشی از این جدایی به سر میبرد و از محبوب میخواهد که به او رحم کند و توجهی به حال دلbroken او داشته باشد. او خود را همچون گدا میبیند که در کوی محبوبش نشسته و در انتظار رحمت و لطف اوست. شاعر به زیبایی محبوب اشاره میکند و میگوید که دیدن او جان و دلش را از او گرفته است. در نهایت، او از محبوب میخواهد که یک بار هم که شده او را به وصال برساند، اما محبوب بیتوجهی میکند و او را به مسکینی و گداییاش میزند.
هوش مصنوعی: عزیزم، تا چه زمانی مرا از وصال خود دور نگهداری؟ از روی مهربانی به خاطر خدا به من دلباخته رحم کن.
هوش مصنوعی: من در غم عشق تو در حال گرسنگی و دلتنگی هستم. ای نسیم، پیامی به محبوبم برسان.
هوش مصنوعی: با معشوقهام صحبت کن و از او بپرس تا کی میخواهد به من آسیب برساند. ای بیوفا، چرا اینقدر بر ما ستم روا میداری؟
هوش مصنوعی: من در انتظار هستم که به حال من نگاهی بیندازی و روز و شب در کنار خیابان تو مانند یک گدا زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت و محبتهای تو به در خانهات آمدهام. ای پادشاه، لطفاً اینقدر با من بیرحمی نکن.
هوش مصنوعی: من از وجود و هستی خود بیگانه شدهام تا این که در کوی تو با چهره زیبایت آشنا شدم.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و دلفریب تو جان و دل من را گرفت و وقتی که آن موهای دوشاخهات را دیدم، احساس کردم که در دنیا تنها شدم.
هوش مصنوعی: به محبوبم گفتم که ای همه جان و جهان، یک بار هم که شده، مرا به وصال برسان تا شاد شوم. او در جواب گفت: ای بیچاره و نیازمند، ابتدا باید از مشکلات و سختیهایت آزاد شوی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عسکری شکر بود تو گو بیا می شکرم
ای نموده ترش روی ار جا بد این شوخی ترا
از که آمختی نهادن شعرهائی شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
کشه بربندی گرفتی در گدائی سرسری
[...]
پادشا بر کامهای دل که باشد؟ پارسا
پارسا شو تا شوی بر هر مرادی پادشا
پارسا شو تا بباشی پادشا بر آرزو
کآرزو هرگز نباشد پادشا بر پارسا
پادشا گشت آرزو بر تو ز بیباکی تو
[...]
تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
تا مرا بیند بلا با کس نبدد دوستی
تا مرا بیند هوی با کس نگردد آشنا
من بدی را نیک تر جویم که مرد مرا بدی
[...]
شاعران بینوا خوانند شعر با نوا
وز نوای شعرشان افزون نمی گردد نوا
طوطیانه گفت و نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا
اندران معنی که گوید بدهم انصاف سخن
[...]
ای جهانداری که هستی پادشاهی را سزا
در جهانداری نباشد چون تو هرگز پادشا
از بشارتهای دولت وز اشارتهای بخت
شاه پیروز اختری و خسرو فرمانروا
پادشاهی یافته است از نام تو عز و شرف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.