گنجور

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

زهی طغرای نام نامیت عنوان دیوان‌ها

نیابد زیب بی‌نام همایون تو عنوان‌ها

ز گلزارت گلی هر روز گردد زیب دامانی

که افشانند از آن گل دیده‌ها گل‌ها به دامان‌ها

ز یک نور است روشن هر طرف چاک گریبانی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای ذات تو افتخار دنیا

نازان به تو امهات و آبا

عنوان کتاب آفرینش

از نام تو یافته است طغرا

با جوهر اولین وجودت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا

بیگانه کردم از خویش یاران آشنا را

با آنکه جز صبا نیست پیکی ز من به کویش

خواهم که ره نباشد در کوی او صبا را

چون من کسی گذارد سر بر خط غلامیش

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

از دست دادخواه اگراینست آه ما

آه ار به داد ما نرسد دادخواه ما

از جرم خون من مکن اندیشه ای به حشر

کآنجا به غیر دل نبود کس گواه ما

صد بار آشیان مرا سوخت برق آه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

یاد بی تابی روز وصل یار آمد مرا

چون بگوش افغان بلبل در بهار آمد مرا

جان و دل بی تاب زلفی تابدار آمد مرا

بی قراری آفت صبر و قرار آمد مرا

کار تا مشکل نشد در عشق مرگ آسان نشد

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

شعله ور چون برق خواهم بی تو آه خویش را

تا کنم زان چاره ی روز سیاه خویش را

نیست ناز و غمزه در فرمان او چون خسروی

کز خرابی منع نتواند سپاه خویش را

شکوه ی او جرم ما وین جرم را دل عذر خواه

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

ننالد دل که ترسد بشنود هر کس فغانش را

زتاثیر فغان آگه شود دراز نهانش را

به جستجوی دل در کوی آن دلبر بدان مانم

که مرغی در گلستان گم کند هم آشیانش را

به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

دلی دارم به امید و وصالش شاد ازین شب‌ها

ولی فریاد از آن روزی که آرد یاد ازین شب‌ها

به امیدی که بنشیند مگر در کوی او روزی

به این شادم که خاک من رود بر باد ازین شب‌ها

شب هجران به روز وصل بود آبستن و اکنون

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا

گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا

کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر

که داند نیست خوبان را عقابی زین گناه آنجا

چو سوی صید گه تازد به تیغش حاجتی نبود

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

نصیبم باد یا رب وصل او دور از رقیب اما

رقیب از وصل او هم باد یارب بی نصیب اما

همین نه در چمن مرغ چمن را جاست گاهی هم

گرفتار شکنج دام گردد عندلیب اما

دوای درد خود را از طبیبان هر کسی جوید

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

چون جرم گنه وفاست ما را

هر نوع کشد سزاست ما را

از خنجر خویش خون ما ریخت

زین بیش چه خونبهاست ما را

هر وقت که با رقیب بنشست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

دانی که شوخ خوش سخن خوش کلام ما

حرفی که ناورد به زبان چیست؟ نام ما

حاصل شود به نیم نگاه تو کام ما

ای لطف ناتمام تو عیش تمام ما

پرسید نام ما بت شیرین کلام ما

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

دلم ز سینه برون رفت و جان بود تنها

چو بلبلی به قفس از هم آشیان تنها

به یاری تو کنونم کشد خوشا وقتی

که بود دشمن جان من آسمان تنها

اگر به کشتن خلق جهان چنان کوشی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟

در راه تو دادیم هم آن را و همین را

چین سر زلف تو گشودند و ندانم

یا آن که گشودند سر نافه ی چین را

بر زخم نمک خوش نه، ولی مرهم خود یافت

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

دانی چه اثر داشت دعای سحر ما؟

این بود که نگذاشت به عالم اثر ما

زاول قدم از پای فتادیم و ازین پس

تا در ره عشق تو چه آید به سر ما

جز بار غم از شاخ وفای تو نچیدیم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

بگشای پای ما که کمند وفای ما

محکم تر است از همه بندی به پای ما

رفتیم از پی دل و دانی به راه عشق

گمراه تر از ما که بود رهنمای ما

گر چون تو دلبری برد از کف دل ترا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

عقده ای از کار ما نگشود لعل یار ما

زلف او صد عقدهٔ دیگر زند در کار ما

نسبتی دارند با هم التفاتی دور نیست

نرگس بیمار او را با دل بیمار ما

تا فلک جاری نکرد از دیده ام سیلاب اشک

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

مانند من سگی سر کوی حبیب را

باید کز آشنا نشناسد غریب را

دردا که دلبری نبود جز تو تا به تو

چندی کنم تلافی رشک رقیب را

آنجا که زلف و روی تو باشد نهان کند

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

در کویش ای رقیب همین درد بس مرا

کز چون تو نا کسی نکند فرق کس مرا

نه جور خاری و نه جفای گلی دریغ

زآسایشی که بود به کنج قفس مرا

با پاکدامنان هوس الفتیش نیست

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

کاش آنکه بر آمیخت به مهرش گل ما را

میداد به بی مهری او خو دل ما را

بر خاک نگارد خط بی جرمی مقتول

خونی که ز شمشیر چکد قاتل ما را

در آینه بین آن رخ مطبوع که شاید

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۲۱