شعله ور چون برق خواهم بی تو آه خویش را
تا کنم زان چاره ی روز سیاه خویش را
نیست ناز و غمزه در فرمان او چون خسروی
کز خرابی منع نتواند سپاه خویش را
شکوه ی او جرم ما وین جرم را دل عذر خواه
تا چه سان خواهیم عذر عذرخواه خویش را
بس که باشد مایل خود شرم را بندد به خویش
کافگند بر خویشتن دایم نگاه خویش را
من ندانستم بود کشتن سزای جرم مهر
ورنه زو پنهان نمیکردم گناه خویش را
نیست میر کاروان را ایمنی ز آسیب راه
تا نباشد رهنما گم کرده راه خویش را
گرچه پیر سالخوردی شد (سحاب) اما کند
صرف ماه خردسالی سال و ماه خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حسن چون آرد به جنگِ دل سپاهِ خویش را
بشکند بهرِ شگون اول کلاهِ خویش را
سوختم، چند از حجابِ عشق دارم زیرِ لب
چون الف در بَسمِ پنهان مَد آهِ خویش را؟
تا کی از تردامنی در پرده باشی چون حباب؟
[...]
تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را
خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
شکوهای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست
هیچکس چون خود نمیداند گناه خویش را
همچو خوابآلوده از کاروان افتاده دور
[...]
دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را
دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را
بسکه شب کردم چو صیقل با قد خم اضطراب
ساختم آیینه سنگ تکیه گاه خویش را
در بزرگی باید افگندن ز سر تاج غرور
[...]
آنکه گرداند ز ما دانسته راه خویش را
کاش می آموخت برگشتن نگاه خویش را
انتقام فتنه از بیباکی من می کشد
خوی حسن از عشق می داند گناه خویش را
سرزمین جلوه صیاد ما دام بلاست
[...]
ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را
از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را
همچو داغ لاله ام در دل گره گردیده است
بسکه می دارم نهان در سینه آه خویش را
در قطار بی گناهانت شمردن می توان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.