شعلهور چون برق خواهم بی تو آه خویش را
تا کنم زان چارهٔ روز سیاه خویش را
نیست ناز و غمزه در فرمان او چون خسروی
کز خرابی منع نتواند سپاه خویش را
شکوهٔ او جرم ما وین جرم را دل عذر خواه
تا چه سان خواهیم عذر عذرخواه خویش را
بس که باشد مایل خود شرم را بندد به خویش
کافگند بر خویشتن دایم نگاه خویش را
من ندانستم بود کشتن سزای جرم مهر
ورنه زو پنهان نمیکردم گناه خویش را
نیست میر کاروان را ایمنی زآسیب راه
تا نباشد رهنما گم کرده راه خویش را
گرچه پیر سالخوردی شد (سحاب) اما کند
صرف ماه خردسالی سال و ماه خویش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار احساسی عمیق از عشق و درد را بیان میکند. او میخواهد با شعلهوری درونی، رنج و محنت عشق را از دل خود دور کند و به دنبال راهحلی برای غمهایی که در زندگیاش دارد، میگردد. شاعر به نبود ناز و زیبایی در فرمان معشوق اشاره میکند و از بیحالی و ناتوانی در مواجهه با مشکلات سخن میگوید. او از خطاهای خود میگوید و اینکه نمیدانسته عشق و مهرش سزاوار کشته شدن است. همچنین، به عدم امنیت در مسیر زندگی و نیاز به راهنمایی اشاره میکند. در نهایت، بر گذر زمان و تغییرات آن در زندگی تأکید میکند و این که با وجود سالخوردگی، نمیتوان از لحظات شیرین جوانی فراموش کرد.
هوش مصنوعی: بی تو، مانند برقی روشن و پرشور خواهم شد و آه و نالهام را که نتیجهی نگرانی و دردهای روزهای سخت خودم است، به فریاد تبدیل میکنم.
هوش مصنوعی: در فرمان او نه ناز و نه غمزهای وجود دارد، مانند پادشاهی که از ویرانی نمیتواند لشکر خود را منع کند.
هوش مصنوعی: عظمت و بزرگی او باعث گناه ما شده است و حالا باید دل خود را برای این گناه معذرت خواهی کنیم. اما نمیدانیم چگونه باید از عذرخواهی خود دفاع کنیم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه او بسیار به خود میپردازد و شرم را به دور خود میافکند، همیشه بر خود نظارت میکند و به خودی خود توجه دارد.
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که به خاطر محبت و دوستی، کشتن مجازات دارد، و گرنه، راز گناه خود را از او پنهان نمیکردم.
هوش مصنوعی: هیچیک از اعضای کاروان از خطرات مسیر ایمن نیستند، مگر اینکه راهنمایی باشد که مسیر را نشان دهد؛ و در غیر این صورت، هر کس ممکن است راه خود را گم کند.
هوش مصنوعی: هرچند زمان و سالهای زیادی گذشته و آدمی پیر و سالخورده شده است، اما هنوز هم میتواند شادابی و جوانی خود را حفظ کند و به زندگی ادامه دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حسن چون آرد به جنگِ دل سپاهِ خویش را
بشکند بهرِ شگون اول کلاهِ خویش را
سوختم، چند از حجابِ عشق دارم زیرِ لب
چون الف در بَسمِ پنهان مَد آهِ خویش را؟
تا کی از تردامنی در پرده باشی چون حباب؟
[...]
تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را
خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
شکوهای در دل گذشت از هجر او تیغم سزاست
هیچکس چون خود نمیداند گناه خویش را
همچو خوابآلوده از کاروان افتاده دور
[...]
دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را
دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را
بسکه شب کردم چو صیقل با قد خم اضطراب
ساختم آیینه سنگ تکیه گاه خویش را
در بزرگی باید افگندن ز سر تاج غرور
[...]
آنکه گرداند ز ما دانسته راه خویش را
کاش می آموخت برگشتن نگاه خویش را
انتقام فتنه از بیباکی من می کشد
خوی حسن از عشق می داند گناه خویش را
سرزمین جلوه صیاد ما دام بلاست
[...]
ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را
از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را
همچو داغ لاله ام در دل گره گردیده است
بسکه می دارم نهان در سینه آه خویش را
در قطار بی گناهانت شمردن می توان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.