گنجور

 
سحاب اصفهانی

دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟

در راه تو دادیم هم آن را و همین را

چین سر زلف تو گشودند و ندانم

یا آن که گشودند سر نافه ی چین را

بر زخم نمک خوش نه، ولی مرهم خود یافت

زخم دل من آن سخنان نمکین را

با هم نفسی یک نفس از دل نکشیدم

تا آن که کشیدم نفس باز پسین را

قدر غم عشق تو ندانند رقیبان

هر سفله چه داند ثمن در ثمین را؟

ناچار قبول ار نکنم وعده ی وصلش

دیگر به چه خرسند کنم جان غمین را؟

ناصح نبود جهلی ازین بیش که آن روی

می بینی و گویی که مبین روی چنین را

گیرم که توانم بکنم ترک غلامیش

پنهان نتوانم که کنم داغ جبین را

هرگز نکند رنجه (سحاب) آن شه خوبان

بر قتل ضعیفی چو تو بازوی سمین را

 
 
 
امیر معزی

تا رای بود نصرت دین ناصر دین را

در نصرت او رای بود روح امین را

تا پادشه روی زمین باشد سنجر

بر هفت فلک فخر بود روی زمین را

شاهی که به ماهی به سپاهی بگشاید

[...]

بابافغانی

مستانه برون تاخته‌ای توسن کین را

بتخانهٔ چین ساخته‌ای خانهٔ زین را

گر صیدکنان ناوک مژگان بگشایی

چشم تو گرفتار کند آهوی چین را

روزی که نهم رخ بنشان کف پایت

[...]

نظیری نیشابوری

جز نام صنم نقش مکن لوح جبین را

تا چپ نکنی راست نخوانند نگین را

از شوق شهیدان حریم سر کویش

چون دانه در آغوش نگنجند زمین را

پیداست رهایی من از ضعف وجودم

[...]

صائب تبریزی

نه کفر شناسد دل حیران و نه دین را

از نقش چپ و راست خبر نیست نگین را

هر چند حجاب تو زبان بند هوسهاست

زنهار ز سر باز مکن چین جبین را

چشم تو به دل فرصت نظاره نبخشد

[...]

اسیر شهرستانی

گر صدق کلامت ندهد بال یقین را

پرواز تجرد که دهد روح امین را

از شرع تو هرکیش گدازد زخجالت

چون موم که بر شعله زند نقش نگین را

غیر ازدل پاک تو کسی دور نریزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه