گنجور

 
سحاب اصفهانی

چون جرم گنه وفاست ما را

هر نوع کشد سزاست ما را

از خنجر خویش خون ما ریخت

زین بیش چه خونبهاست ما را

هر وقت که با رقیب بنشست

در محفل خویش خواست ما را

یکبار به بزم خویش ننشاند

نوعی که سزای ماست ما را

چندانکه چو بدر حسنش افزود

مانند هلال کاست ما را

از ما شده مدعی گریزان

داند که چه مدعاست ما را

دارد سر قتل ما و در سر

غافل که همین هواست ما را

در عشق (سحاب) هر که از خویش

بیگانه شد آشناست ما را