گنجور

 
سحاب اصفهانی

نصیبم باد یا رب وصل او دور از رقیب اما

رقیب از وصل او هم باد یارب بی نصیب اما

همین نه در چمن مرغ چمن را جاست گاهی هم

گرفتار شکنج دام گردد عندلیب اما

دوای درد خود را از طبیبان هر کسی جوید

مرا هم هست درد بی دوایی از طبیب اما

به هر کس داده یار دلفریبم وعده وصلی

به من میدهد از وعده ی وصلش فریب اما

حدیث دوستی بود آشنا در گوشت اکنون، هم

حدیث آشنایی هست در گوشت غریب اما

چنین کاغیار را جایی نباشد جز سر آن کو

مرا هم نیست جایی در سر کوی حبیب اما

چو من کز آن کو دور گشتم عاقبت یا رب

رقیبان هم شوند آواره زان کو عنقریب اما

دل آن سنگدل گر ناشکیبا نیست دور از من

مرا هم نیست دور از روی او در دل شکیب اما

رقیب از هجر روی او سپارد جان (سحاب) آن هم

جدا از روی او خواهد سپارد جان رقیب اما