گنجور

 
۱
۲
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

در سیاست آنکه شاگرد است طفلِ مکتبی را

کی به استادی تواند خویش سازد اجنبی را

این وَجیه‌ُالْمِلّه‌ها هستند قاصِر یا مُقَصِّر

برکنید از دوششان پاگون صاحب‌منصبی را

پای بنهادند گمراهانه در تیهِ ضلالت

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

به هنگامِ سیه‌روزی عَلَم کن قَدِّ مردی را

ز خونِ سرخ‌فامِ خود بشوی این رنگِ زردی را

نصیبِ مردمِ دانا به جز خونِ جگر نَبوَد

در آن کشور که خلقش کرده عادت هرزه‌گردی را

ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیر خودخواهی

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

غارت غارتگران شد مال بیت المال ما

با چنین غارتگرانی وای بر احوال ما

اذن غارت را به این غارتگران داده است سخت

سستی و خون سردی و نادانی و اهمال ما

زاهد ما بهر استبداد و آزادی به جنگ

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

با آنکه کسی نیست به وارستگی ما

هست از چه به گیسوی تو دلبستگی ما

بشکست مرا پشت اگر بار درستی

میزان درستی شده بشکستگی ما

ما خسته دلان قلب جهانیم و از اینرو

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

باور نکنی گر غم دل گفتن ما را

بین از اثر اشک به خون خفتن ما را

صد بار بهار آمد و یکبار ندیدند

مرغان مصیبت زده بشکفتن ما را

در زندگی از بسکه گرانجانی ما دید

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

چون شرط وفا هیچ به جز ترک جفا نیست

گر ترک جفا را نکنی شرط وفا نیست

کس بار نبست از سر کویت که دو صد بار

در هر قدم او را نظری سوی قفا نیست

بر خواهش غیر از چه تو را هست سر جنگ

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت

آری نداشت غم که غمِ بیش و کم نداشت

در دفترِ زمانه فتد نامش از قلم

هر ملّتی که مردمِ صاحب‌قلم نداشت

در پیشگاهِ اهلِ خرد نیست محترم

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

جان من تنها نه خوبان را صباحت لازم است

غیر خوبی خوبرویان را ملاحت لازم است

مرد با آزرم را در پیش مردم آب نیست

تا دو نان گیری از این دونان وقاحت لازم است

تا ز دشنامی مگر آن لب نمک‌پاشی است

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

در شرع ما که قاعده اختصاص نیست

حق عوام نیز قبول خواص نیست

دیگر دم از تفاوت شاه و گدا مزن

بگزین طریقه‌ای که در آن اختصاص نیست

گفتم که انتقام ز اشراف دون بگیر

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

در غمت کاری که آه آتشینم کرده است

آنقدر دانم که خاکسترنشینم کرده است

دولت وصل تو شیرین‌لب به رغم آسمان

با گدایی خسرو روی زمینم کرده است

تا برون آرم دمار از آن گروه ماردوش

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست

عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست

آنکه خود سازد و جان بازد و پروا نکند

در بر شمع جهانسوز تو پروانه ماست

هست جانانه ما شاهد آزادی و بس

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست

عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست

پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند

آنکه تسلیم نشد همت مردانه ماست

شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

آنکه آتش برفروزد آه دل افروز ماست

وآنکه عالم را بسوزد ناله جان سوز ماست

بر سر ما پا مزن منعم که چندی بعد از این

طایر اقبال و دولت مرغ دست آموز ماست

نیست جز انگشتری این گنبد فیروز رنگ

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

جز شور و شر از چشم سیاه تو نریزد

اِلّا خطر از تیر نگاه تو نریزد

آهسته بزن شانه بر آن زلف پریشان

تا جمع دل از طرف کلاه تو نریزد

کانون شدی ای سینه مگر کز شرر دل

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

در کهن ایرانِ ویران انقلابی تازه باید

سخت از این سست‌مردم قتل بی‌اندازه باید

تا مگر از زردرویی رخ بتابیم ای رفیقان

چهرهٔ ما را ز خونِ سرخ دشمن غازه باید

نامِ ما، در پیشِ دنیا پست از بی‌همّتی شد

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

ابر چشم از سوز دل تا گریه را سر می‌کند

هرکجا خاکیست از باران خون تر می‌کند

تا ز خسرو آبروی آتش زرتشت ریخت

گنج بادآور ز حسرت خاک بر سر می‌کند

خیر در جنس بشر نبود خدایا رحم کن

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

دلم امروز چون قمری سر نالیدنی دارد

مگر آن سرو قد فردا به خود بالیدنی دارد

چو من در این چمن جز غنچه دلتنگی نشد پیدا

که در شب گر خورد خون صبحدم خندیدنی دارد

ز حسن بی بقا ای گل مکن خون در دل بلبل

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

دل مایه ناکامی است از دیده برون باید

تن جامه بدنامی است آغشته به خون باید

از دست خردمندی، دل را به لب آمد جان

چندی سر سودائی پابند جنون باید

شمشیر زبان ای دل، کامت نکند حاصل

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷

 

پاسبان خفته این دار گر بیدار بود

کی برای کیفر غارتگران بی‌دار بود

پرده دل تا نشد چاک از غمت پیدا نگشت

کز پس یک پرده پنهان صدهزار اسرار بود

ناتوانی بین که درمان دل بیمار خویش

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸ - اولین کابینه سردار سپه

 

آنان که بی‌مطالعه تقدیر می‌کنند

خواب ندیده است که تعبیر می‌کنند

عمری بود که کافر راه محبتیم

ما را دگر برای چه تکفیر می‌کنند

بازیگران که با دم شیرند آشنا

[...]

۵ بیت
فرخی یزدی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۶