گنجور

 
فرخی یزدی

در غمت کاری که آه آتشینم کرده است

آنقدر دانم که خاکسترنشینم کرده است

دولت وصل تو شیرین‌لب به رغم آسمان

با گدایی خسرو روی زمینم کرده است

تا برون آرم دمار از آن گروه ماردوش

تربیت همدوش پور آبتینم کرده است

خاک کوی آن بهشتی‌طلعت غلمان‌سرشت

بی‌نیاز از کوثر و خلد برینم کرده است

سوختم از دست غم پا تا به سر در راه عشق

چند گویم آنچنان یا این چنینم کرده است